گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را

عنان داری نیارد کرد آتش، گرمی خو را

ز بوی پیرهن، دیدار بیند پیر کنعانی

به هر کسوت شناسد عشق، حسن آشنا رو را

محال است، آب تیغ تند خویی، بر لب خشکی

که داند جوهر شمشیر ناز، آن چین ابرو را

به دور حلقه های زلف او از دفتر خوبی

قلم پرداز قدرت حلقه گیرد، چشم آهو را

من و پیشانی تسلیم و خاک رهگذار او

جبین از صندل بتخانه، گر شاد است هندو را

نجوید دل، تغافل شیوه مژگانش به ایمایی

گران افتاده لنگر، تیغ بازان جفا جو را

نزاع کفر و دین برخاست تا برقع برافکندی

کند شیخ و برهمن، سجده، آن محراب ابرو را

نباشد در خور هر بینوایی گنج باد آورد

به دامان صبا مگشای آن مشکینه گیسو را

به هر آشفته مغزی، بر میفشان عنبرین کاکل

دماغ بو شناسان می شناسد نکهت مو را

می گلگون بخواه از ساقی سنبل بناگوشی

بهار از سبزه خط، کرده زنگاری، لب جو را

حزین از لاف دارد با نی من، همسری بلبل

خدا اجری دهد ما را و انصافی دهد او را

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

جامی

معلم گو مده تعلیم بیداد آن پریرو را

که جز خوی نکو لایق نباشد روی نیکو را

مرا چشم نکویی بود ازان بدخو چه دانستم

که خواهد گوش کردن در حق من قول بدگو را

رقیبا چون به ره می بینم افتاده رحمی کن

[...]

اهلی شیرازی

ز فتراک‌ِ سوارِ من ، چه معراجی است آهو را

سرِ آن آهویی گردم ، که قربان می‌شود او را

نکوخویی ز خوبان ، رشکِ عاشق بار می‌آرَد

از آن نیکویان دل می‌دهم خوبان بدخو را

به محراب دعا ابروی او می‌جویم و چون من

[...]

شیخ بهایی

مبارک باد عید آن دردمند بیکسی کو را

که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را

کلیم

ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟

گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را؟

سپهر دون در فیض آنچنان بسته است از عالم

که سیلاب بهاری تر نمی‌سازد لب جو را

سخن در هر زبان بی‌زحمت تعلیم می‌گوید

[...]

صائب تبریزی

چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را

که عاشق مد احسان می شمارد چین ابرو را

به شرم آشنایی برنمی آید نگاه من

ز من بیگانه کن ای ناز تا ممکن بود او را

همان زهر شکایت از لبم در وصل می ریزد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی