شد فاش ز گلبرگ لبت راز نهانم
من غیر نی ای نیستم، از توست فغانم
جز پرتو رخسار تو ای جان جهان نیست
در پردهٔ پنهانم و در عین عیانم
گاهی به حرم می کشیم گه به خرابات
ای تار سر زلف تو، درگردن جانم
جز روی تو منظور ندارم، همه بینم
چون غیر تو موجود ندانم، همه دانم
گر دوزخ حرمان بودم جای وگر خلد
در راه تو باشد دل و جان نگرانم
کارم همه شب آه و فغان بر سر کوی است
شاید که شبی گوش کنی آه و فغانم
درمیکده عشق حزین نقش دویی نیست
خود بادهٔ سر جوشم و خود پیر مغانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات عمیق عاشقانهاش را بیان میکند. او از راز دلش صحبت میکند و میگوید که تنها از عشق معشوقش رنج میکشد. او تاکید میکند که جز زیبایی معشوق هیچ چیز دیگر در نظرش نیست و همه چیز را در سایه وجود او میبیند. همچنین، دلتنگی و اشتیاقش به وصال معشوق را توصیف کرده و بیان میکند که حتی در مکانهای مختلف (حرم و خرابات) هم فکرش مشغول زیبایی معشوق است. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که خود عشق و مستی را تجربه میکند و در این حالت، هیچ چیز دیگری اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: راز پنهان من از گلبرگ لبهای تو آشکار شد. من جز از این نیستم که صدای نالهام از توست.
هوش مصنوعی: تنها نور چهرهٔ توست که برایم اهمیت دارد، ای عزیزترین موجود! من در حالتی پنهان هستم، اما در عین حال، وجود تو را به وضوح احساس میکنم.
هوش مصنوعی: گاهی به مکانهای مقدس میروم و گاهی به میخانه، ای گیسوی تو که جانم را به گردنش آویختهام.
هوش مصنوعی: من فقط به تو توجه دارم و هیچ چیز دیگری برایم مهم نیست. به جز تو، چیزی را وجود نمیبینم و همه آنچه را که هست، تنها در تو مییابم.
هوش مصنوعی: اگر در دل آتش و عذاب جا داشته باشم یا بهشت در مسیر تو باشد، دل و جانم نگران توست.
هوش مصنوعی: من تمام شب را با ناله و گله در کوچهها میگذرانم، شاید شبهنگام صدای نالهام را بشنوی.
هوش مصنوعی: در میکده عشق، غم و اندوهی وجود ندارد؛ من خود شراب سرمستم و خودم نیز پیر مغان هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم
من روی ترا ای بت مانند ندانم
هر گه که برآیی به سر کو به تماشا
خواهم که دل و دیده و جان بر تو فشانم
هجرانت دمار از من بیچاره برآورد
[...]
جانا ز غم عشق تو امروز چنانم
کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم
بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم
وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم
زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس
[...]
چون آینه رازنما باشد جانم
تانم که نگویم نتوانم که ندانم
از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز
سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم
ای طالب بو بردن شرط است به مردن
[...]
ماهی رود و من همه شب خواب ندانم
وه این چه حیات است که من می گذرانم
گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟»
من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟
یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن
[...]
درهجر تو درمان دل خسته ندانم
زان پیش که روزی به غمت میگذرانم
گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم
آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم
بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.