گنجور

 
حزین لاهیجی

شد فاش ز گلبرگ لبت راز نهانم

من غیر نی ای نیستم، از توست فغانم

جز پرتو رخسار تو ای جان جهان نیست

در پردهٔ پنهانم و در عین عیانم

گاهی به حرم می کشیم گه به خرابات

ای تار سر زلف تو، درگردن جانم

جز روی تو منظور ندارم، همه بینم

چون غیر تو موجود ندانم، همه دانم

گر دوزخ حرمان بودم جای وگر خلد

در راه تو باشد دل و جان نگرانم

کارم همه شب آه و فغان بر سر کوی است

شاید که شبی گوش کنی آه و فغانم

درمیکده عشق حزین نقش دویی نیست

خود بادهٔ سر جوشم و خود پیر مغانم