کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را
گذارد نعل بر آتش، سمندِ پرشتابش را
دلی در دستِ بیپروا نگارِ غافلی دارم
که در آتش ز خاطر میبرد مستی، کبابش را
گرانجانتر ز شبنم نیست، جسم ناتوان من
اگر میبود با من روی گرمی آفتابش را
به خاک راهش از نقشِ قدم افتادهتر بودم
چنان برداشت از خاکم که بوسیدم رکابش را
حزین جان داد و نشنید آیتی از لعل خاموشت
نپرسیدی چرا دیر آشنا ! حال خرابش را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و یاد معشوق میگوید. او در شب به یاد معشوقش ناراحت است و دلش رنج میکشد. شاعر به تصویر کشیدن حسرت و اشتیاقش پرداخته و اشاره به آتش عشق دارد که دلش را سوزانده است. او میگوید که در غیاب معشوق، وجودش همچون قطرهی شبنم ناتوان است و اگر معشوق کنار او بود، زندگیاش گرم و پرنشاط بود. شاعر احساس میکند که احترام و عشقش به معشوقش به قدری عمیق است که حتی از خاک زمین هم افتادهتر است. در آخر، اشاره میکند که معشوقش از حال خراب او بیخبر مانده است.
هوش مصنوعی: امشب از عمق دل آهی میکشمو اشکهایم را به زمین میریزم. عشق و شوقی که در دلم دارم، مانند نعلی بر آتش است که سمند پرسرعت آن را به جلو میبرد.
هوش مصنوعی: من دلی دارم که در دستان نگاری بیخبر از حال من است. این دل من را به آتش میکشاند و مستیام را از یاد میبرد، مانند کبابی که بر روی شعله میپزد.
هوش مصنوعی: جسم ناتوان من هیچچیز با ارزشتری از شبنم ندارد، اگر نبود که گرمای آفتاب با من است.
هوش مصنوعی: در مسیر او، به اندازهای به زمین افتاده و خوار شدم که انگار خاک من را به گونهای برداشت که به پای او بوسه زدم.
هوش مصنوعی: حزین جانش را فدای عشق کرد و از معشوقهاش که لعل خاموشی دارد، نپرسید که چرا پس از مدتها به دیدار او آمده و حال خرابش را نمیپرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گلاندامی که میدادم به خون دیده آبش را
چسان بینم که گیرد دیگری آخر گلابش را؟
در آغوشِ نسیم ِ صبحدم بیپرده چون بینم؟
گلِ رویی که من وا کردهام بندِ نقابش را
به دست غیر چون بینم عنان طفل خودرایی؟
[...]
به دل تا در سخن آورده بودم لعل نابش را
به خود پیوسته می خوردم چو می زهر عتابش را
نهان می داشتم از چشم شبنم آفتابش را
گل اندامی که می دادم به خون دیده آبش را
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را
که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را
نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی
که ماند آغوش حسرت باز هر موج سرابش را
نباشد با رم ما برق را لاف سبک سیری
[...]
لب جویی که از عکس تو پردازیست آبش را
نفس در حیرت آیینه میبالد حبابش را
به صحرایی که من در یاد چشمت خانهبردوشم
به ابرو ناز شوخی میرسد موج سرابش را
هماغوش جنون رنگ غفلت دیدهای دارم
[...]
بود این زخم دیگر کشته تیغ عتابش را
که با اغیار بیند لطفهای بیحسابش را
شکست جام چرخ اولی چه کیفیت توان بردن
از آن ساغر که با خون ساقی آمیزد شرابش را
چه حاصل باشدم جز حسرت نظارهاش گیرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.