آیا همای تیر تو جوید نشان خویش؟
ما می زنیم قرعه به مشت استخوان خویش
گردن بزن، بسوز، بکش، جسم و جان ز توست
چون شمع فارغیم ز سود و زیان خویش
صد ره به من کشد دلت امّا چه فایده؟
یکبار بشنو از دل نامهربان خویش
چون شمع بی اثر نبود سرگذشت من
حرفی بسنج از لب آتش زبان خویش
یکبار هم به دست صبا می توان فشاند
بوی گلی، به مرغ کهن آشیان خویش
با زلف، شانه را نکنی آشنا اگر
دانی چه می کشم ز دل بدگمان خویش
ساکن مشو حزین که به بالین توست شمع
هویی بزن به بال و پر ناتوان خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بحث عشق و جدایی میپردازد و احساساتی را که در این مسیر تجربه میکند، توصیف میکند. او به نوعی در جستجوی هویتی است که گم کرده و میخواهد نشان خویش را پیدا کند. با اشاره به سوختن و ذوب شدن مانند شمع، بیان میکند که بیتفاوتی به سود و زیان خود دارد. این احساسات پیچیده و دردناک باعث میشود که او بارها به دل نامهربانش پناه ببرد و پیوسته در اندیشه جوانب مختلف عشق و جدایی باشد. در نهایت از خواننده میخواهد که بیوقفه به زندگی و آرزوهای خود ادامه دهد و از حالتی ساکن و بیتحرک پرهیز کند.
هوش مصنوعی: آیا پرندهای که به تو تیر انداخته، دنبال نشانه خودش میگردد؟ ما قرعه را به استخوان خود میزنیم.
هوش مصنوعی: حاضریم هر چه میخواهی با ما بکنی، چون جوهر وجود ما از توست و مانند شمع از هیچ چیز جز سوختن و سوزش نمیهراسیم و به منافع و ضررهای خود فکر نمیکنیم.
هوش مصنوعی: دلت خیلی به من علاقهمند است، اما این علاقه فایدهای ندارد. تنها یک بار به حرفهای دل بیرحم خودم گوش کن.
هوش مصنوعی: زندگی من مانند شمعی است که بیاثر شده، پس برای سنجش سرگذشت من، سخنی را از دمی که من مانند آتش لب میزنم، در نظر بگیر.
هوش مصنوعی: یک بار دیگر میتوان خوشبویی گل را که به دست نسیم میرسد، به پرندهای که در خانه قدیمیاش زندگی میکند، منتقل کرد.
هوش مصنوعی: اگر با زلف کسی که به او علاقمند هستی، شانه نکنید و او را نشناسید، آیا میدانی که چقدر از دل خود به خاطر بدگمانیام رنج میکشم؟
هوش مصنوعی: نگذار در مورد غم و اندوهت بیتحرک بمانی، زیرا شمع امید در کنار تو وجود دارد. بایست و از تواناییهای خود استفاده کن تا به حرکت درآیی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای کرده چرخ تیغ ترا پاسبان ملک
وی کرده جود کفّ ترا پاسبان خویش
تقدیر گوش امر تو دارد ز آسمان
دینار قصد کفّ تو دارد ز کان خویش
ای سیمتن مکن تن من چون میان خویش
ای سنگدل مکن دل من چون دهان خویش
گر چون دهان خویش دلم تنگ کردهای
باری تنم نحیف مکن چون میان خویش
من جان خویش بر تو فشانم ز خرمی
[...]
بسته است رنگ روی مرا بر میان خویش
کرده سرشک چشم مرا در دهان خویش
گر بر میان ستم کند از بستن کمر
بر من همان کند که کند بر میان خویش
از بس که هست یاد لبش بر زبان من
[...]
شبها من و دلی و غمی بهر جان خویش
مشغول با خیال کسی در نهان خویش
ناورد باد بویی ازان مرغ باغ ما
نزدیک شد که بر پرد از آشیان خویش
ای یوسف زمانه، بیا تا بگویمت
[...]
گر خوش کنم دهان زلب دلستان خویش
هرگز ز تن برون ننهم پای جان خویش
سلطان فقیر من شود ار تربیت کند
من بنده را بلقمه نانی زخوان خویش
دل صید دوست گشت چو بر مرغ روح (زد)
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.