گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

آیا همای تیر تو جوید نشان خویش؟

ما می زنیم قرعه به مشت استخوان خویش

گردن بزن، بسوز، بکش، جسم و جان ز توست

چون شمع فارغیم ز سود و زیان خویش

صد ره به من کشد دلت امّا چه فایده؟

یکبار بشنو از دل نامهربان خویش

چون شمع بی اثر نبود سرگذشت من

حرفی بسنج از لب آتش زبان خویش

یکبار هم به دست صبا می توان فشاند

بوی گلی، به مرغ کهن آشیان خویش

با زلف، شانه را نکنی آشنا اگر

دانی چه می کشم ز دل بدگمان خویش

ساکن مشو حزین که به بالین توست شمع

هویی بزن به بال و پر ناتوان خویش

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
دقیقی

ای کرده چرخ تیغ ترا پاسبان ملک

وی کرده جود کفّ ترا پاسبان خویش

تقدیر گوش امر تو دارد ز آسمان

دینار قصد کفّ تو دارد ز کان خویش

امیر معزی

ای سیمتن مکن تن من چون میان خویش

ای سنگدل مکن دل من چون دهان خویش

گر چون دهان خویش دلم تنگ ‌کرده‌ای

باری تنم نحیف مکن چون میان خویش

من جان خویش بر تو فشانم ز خرمی

[...]

ادیب صابر

بسته است رنگ روی مرا بر میان خویش

کرده سرشک چشم مرا در دهان خویش

گر بر میان ستم کند از بستن کمر

بر من همان کند که کند بر میان خویش

از بس که هست یاد لبش بر زبان من

[...]

امیرخسرو دهلوی

شبها من و دلی و غمی بهر جان خویش

مشغول با خیال کسی در نهان خویش

ناورد باد بویی ازان مرغ باغ ما

نزدیک شد که بر پرد از آشیان خویش

ای یوسف زمانه، بیا تا بگویمت

[...]

سیف فرغانی

گر خوش کنم دهان زلب دلستان خویش

هرگز ز تن برون ننهم پای جان خویش

سلطان فقیر من شود ار تربیت کند

من بنده را بلقمه نانی زخوان خویش

دل صید دوست گشت چو بر مرغ روح (زد)

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه