خمش زخوی تو عاشق بود زبانش و لرزد
چو شمع شعله کشد مغز استخوانش و لرزد
ز دورباش تو دارم نگه به دامن مژگان
چو بلبلی که خورد صرصر آشیانش و لرزد
غبار دامن ناز تو را چو سرمه ز عزّت
صبا ز دیده برد آستین فشانش و لرزد
به گلشنی که به آن حسن لاله رنگ خرامی
خجل شود ز رخت شاخ ارغوانش و لرزد
خزان هجر فسرده ست در گلو نفسم را
زبان خامه کند شرح داستانش و لرزد
ز بیم نازکی خوی یار نوسفر من
جرس فروشکند در گلو فغانش و لرزد
به احترام، نماید عبیر، چاک گریبان
نسیم پیرهن از گرد کاروانش و لرزد
غرور ناز نکویان نداشته ست حریفی
به زور عجز گرفته ست دل عنانش و لرزد
چو مفلسی که فتد گنج شایگان به کف او
نهفته است دلم، داغ بیکرانش و لرزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
زبان بهکام خموشی کشد بیانش و لرزد
نگه ز دور به حیرت دهد نشانش ولرزد
نگه نظاره کند از حیا نهانش و لرزد
زبان سخن کند از تنگی دهانش و لرزد
چه شوکت است ادبگاه حسن را که تبسم
[...]
گرسنه به که برآید ز فاقه جانش و لرزد
از آن که دررسد از راه میهمانش و لرزد
نفس به گرد دل از مهر می تپد به فراقت
چو طایری که بسوزانی آشیانش و لرزد
منم به وصل به گنجینه راه یافته دزدی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.