گنجور

 
حزین لاهیجی

از یاد شکّرخنده‌اش، تلخی هجران شد لذیذ

زان لب به کام زخم ما، شور نمکدان شد لذیذ

شد خوشگوار از جلوه اش نقد دل و جان باختن

با ترک تاز غمزه اش، تاراج ایمان شد لذیذ

آن لعل عیسی دم مرا تا چاره جویی می کند

از دردمندی بیشتر، در عشق درمان شد لذیذ

خونم بحل کز دوریت این تشنهٔ دیدار را

آب دم شمشیر تو چون شیره جان شد لذیذ

بر سفرهٔ دهر دنی کز شکّرش زهر است به

خون دل و لخت جگر در کام مهمان شد لذیذ

با جشم مخمور تو شد، خون جگر خوردن حلال

از ناوک مژگان تو در سینه پیکان شد لذیذ

در کام من شهد سخن شیرین تر از جان شد حزین

طوطی طبعم را دهن زین شکّرستان شد لذیذ