گنجور

 
حزین لاهیجی

به سینه چون مژهٔ او سنان بجنباند

تپیدن دل من آسمان بجنباند

بس است خامشیم وقت آن رسید که دل

کلید ناله به قفل دهان بجنباند

به گوش پنبه گذارد، درای آهن دل

هجوم ناله مرا آشیان بجنباند

سماع زمزمه ی بیخودانه پای مرا

به هر زمین که بکوبد جهان بجنباند

به تربتم گذرد با رقیب از آنکه مرا

ز رشک در دل خاک، استخوان بجنباند

گرفتم اینکه به پایان رسد ز شکوه فراق

چگونه غیرت عاشق زبان بجنباند؟

تپیدن دل من می کنی خروش حزین

به کوی او چو جرس پاسبان بجنباند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode