یاد روزی که تو را میل به اغیار نبود
غیر من با دگری عشق تو را کار نبود
دل سودازده روزیکه گرفتار تو شد
یوسف حسن تو را هیچ خریدار نبود
همچو شیر و شکر آمیخته با هم بودیم
غم هجری به میان، حسرت دیدار نبود
آشنا بود نگاهت به نگاه عجزم
هرچه می بود به دل حاجت اظهار نبود
داشت اندیشهء زلفت دل سودازده ام
عقدهٔ مشکلم این بود اوا به دل بار نبود
عندلیب دل آشفته چه بود احوالش
گر به دام سر زلف تو گرفتار نبود؟
رخ خورشید ز هر ذره عیان بود اگر
سبل دیدهٔ ما پردهٔ پندار نبود
چشم نادیدهٔ ما طاقت دیدار نداشت
ورنه محرومی از آن آینه رخسار نبود
هر چه آمد به سر، از پستی بخت است مرا
ورنه کوتاهی از آن یار وفادار نبود
اثر از شادی ایام نمی بود حزین
تهمت خنده اگر بر لب سوفار نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود
بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود
کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند
گر چه بی روی تو ما را سر بازار نبود
هر که با صورت خوب تو نیامد در کار
[...]
ای خوش آن دم که بهر نیک و بدم کار نبود
بیمم از طعنه اغیار و غم یار نبود
روش عاشقی و عشق نمی دانستم
دل بی درد من از درد خبردار نبود
پرده دیده ام آلایش خونابه نداشت
[...]
هرگزم دیده چنین مایل دیدار نبود
شوق تا بود، به این گرمی بازار نبود
بود بسیارم ازین پیش ضرورت، اما
هرگزم عشق چو این مرتبه در کار نبود
برو ای عقل و مشو مانع رسوایی من
[...]
یاد وصلی که دل از هجر خبردار نبود
در میان این تن ویران شده دیوار نبود
حسن درپیرهن عشق تجلّی می کرد
پردهٔ دیده حجاب رخ دیدار نبود
داشت جا، فاخته در جامهٔ یکتایی سرو
[...]
یاد باد آنکه ز یاری منت عار نبود
یار من بودی و کس غیر منت یار نبود
روز حشرم، تو گواهی که شب هجرم کشت
کان شب ای دیده کسی غیر تو بیدار نبود!
از دل آزاری رشک، آه کنون دانستم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.