گنجور

 
حزین لاهیجی

سخن صریح سراییم، عشق پنهان را

به خون دیده طرازیم، لوح دیوان را

به دین و دل چه عجب شیخ شهر اگر نازد

ندیده یک نظر، آن چشم نامسلمان را

نمی شود لب شیرین خاطر آشوبان

که نشکنند به داغ دلم، نمکدان را

صباح وصل تو کو تا قیامت انگیزم؟

به سینه حشر کنم داغهای پنهان را

بود که، نخل خزان دیده ام بهار کند

ز فیض گریه کنم سبز، خار مژگان را

دمد ز هرکف خاکیش، سنبلستانی

خراب کردهٔ آن طرهٔ پریشان را

هزار سینه به تار نگه رفو سازد

چه غم ز دامن چاک است ماه کنعان را؟

شبی نمی شود از شور سیل مژگانم

که خون به تن نشود خشک، شاخ مرجان را

نشسته ای به گلستان چرا فسرده، حزین ؟

به ناله ای بفزا، شور عندلیبان را

 
 
 
ربات تلگرامی عود
رودکی

به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم

که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را

ابواسحاق جویباری

به ابر پنهان کرد آفتاب تابان را

به سبزه بنهفت آن لاله‌برگ خندان را

به سوی هر دو مه‌اش بر دو شاخ ریحان بود

به شاخ مورد بپیوست شاخ ریحان را

بتی که خسته‌دلان را به بوسه درمان است

[...]

ناصرخسرو

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی

ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد

[...]

امیر معزی

شریف خاطر مسعود سعد سلمان را

مسخرست سخن چون پری سلیمان را

نسیج وحده که نو حُلّه‌ای دهد هر روز

زکارگاه سخن بارگاه سلطان را

ز شادی ادب و عقل او به دار سلام

[...]

ادیب صابر

لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را

رخ تو طیره کند اختر درفشان را

به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را

به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را

به جان تو که پرستیدن تو کیش من است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه