گنجور

 
حزین لاهیجی

دل در خم زلف او سودای دگر دارد

با سلسله دیوانه غوغای دگر دارد

با جذبهٔ مشتاقی، باشد دو جهان گامی

در دامن دل عاشق، صحرای دگر دارد

صحرای طلب دارد، در هر قدمی طوری

هر سنگ درین وادی موسای دگر دارد

گر عشق نهان بازد با خود عجبی نبود

در پردهٔ دل مجنون، لیلای دگر دارد

افلاک نگهبان عشق تو نمی باشد

این بادهٔ زورآور مینای دگر دارد

در مجلس ما یک کس هشیار نمی گردد

در جام مگر ساقی صهبای دگر دارد؟

پیداست حزین ما از دلق می آلودش

کاین رند خراباتی، تقوای دگر دارد