گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

بزم وصل است و غم هجر همان است که بود

دل پر از حسرت دیدار، چنان است که بود

نکهت وصل چه حاصل که چمن پیراشد؟

بر رخ کاهیم آن رنگ خزان است که بود

چه خماری ست که از خون دو عالم نشکست؟

چشم مخمور همان دشمن جان است که بود

سبحه در گردن من مصلحت وقت فکند

ور نه زنار من آن موی میان است که بود

آتش عشق همان است ولی از چه سبب

گرمی داغ تو با دل نه چنان است که بود؟

لب فرو بست نی از ناله، نفس سوخت سپند

دل بی تاب همان گرم فغان است که بود

لذّتی نیست به از رقصِ به خون غلتیدن

همچنان بسمل ما، بال فشان است که بود

عشق اگر زیب دهد تخت سلیمانی را

خاتم ملک به آن نام و نشان است که بود

لبت اکنون به فسون می برد از خویش مرا

ورنه این باده به کام دگران است که بود

حیرت از هجر تو نگذاشت خبردار شوم

همچنان دیده به رویت نگران است که بود

حرفی از سوز دل اول به لب آورده حزین

یک سخن شمع صفت ورد زبان است که بود

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

سلمان ساوجی

همچنان مهر توام مونس جان است که بود

همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود

شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند

در فراق تو، ولی عهد همان است که بود

کی بود کی که دگر بار بگویند اغیار

[...]

حافظ

گوهرِ مخزنِ اسرار همان است که بود

حُقِّهٔ مِهر بدان مُهر و نشان است که بود

عاشقان زُمرهٔ اربابِ امانت باشند

لاجرم چشمِ گهربار همان است که بود

از صبا پرس که ما را همه شب تا دمِ صبح

[...]

امیرعلیشیر نوایی

در سرم ذوق می عشق همان است که بود

سر همان خاک ره دیر مغان است که بود

چون نشان پرسیم از دل که به صحرای فنا

به همان قاعده بی نام و نشان است که بود

غمم از حد متجاوز شده از مخموری

[...]

وحشی بافقی

دوستان چرخ همان دشمن جان است که بود

همه را دشمن جان است ، همان است که بود

ای که از اهل زمانی ز فلک مهر مجوی

کاین همان دشمن ارباب زمان است که بود

شاهد عیش نهان بود پس پرده چرخ

[...]

صائب تبریزی

لب لعل تو همان تلخ زبان است که بود

در نگین تو همان زهر نهان است که بود

حسن اهلیت خط هیچ اثر در تو نکرد

آتش خوی تو جانسوز چنان است که بود

دل سنگین ترا ناله ما نرم نکرد

[...]