گنجور

 
حزین لاهیجی

خورشید به حسن یار من نیست

مه را نمک نگار من نیست

محروم بود همیشه عاشق

این است که در کنار من نیست

نومیدی عاشقان قدیم است

مخصوص به روزگار من نیست

جز لخت دل به غم سرشته

در دیدهٔ اشکبار من نیست

خاصیت عشق خاکساریست

زان پیش تو اعتبار من نیست

هر چند ز عشق خاکسارم

کس نیست که خاکسار من نیست

زلف تو بود به سجدهٔ شکر

که آشفته چو روزگار من نیست

منعم چه کنی ز عشق ناصح؟

غم دارم و غمگسار من نیست

 
 
 
ابن عماد

چون عشق به اختیار من نیست

جز سوز و گداز کار من نیست

مشتاق اصفهانی

یکدل چو دل فکار من نیست

یک خسته بحال زار من نیست

هر ابر گزین محیط خیزد

چون دیده اشکبار من نیست

هر لاله گزین حدیقه روید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه