در راه محبت، سر اگر شد قدمی هست
گرچشم وفا نیست، امید ستمی هست
شد روشنم ازگوشهٔ خود، سرّ دو عالم
آیینهٔ زانوست، اگر جام جمی هست
می خواست رقیب از سخنم رنجه کند دل
دیوانه گمان داشت، به مجنون قلمی هست
با من نتواند غم ایام برآید
از داغ تو صحرای دلم را حشمی هست
از یار حزین دل و دین داده چه پرسی؟
پیداست که هر بتکده ای را صنمی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غافل مگذر بتکده را هم حرمی هست
زان سوی خرابات چو رفتی صنمی هست
در دیده نمک ریز که خوابت نرباید
شایسته دریافتن از عمر دمی هست
در عشق چو عقل و خرد باده پرستان
[...]
هر خال ترا زیر نگین ملک جمی هست
در هر شکن زلف تو بیت الصنمی هست
در هر چه کند صرف به جز آه، حرام است
چون صبح، ز آفاق کسی را که دمی هست
در دایره قسمت بیشی طلبان است
[...]
گفتم که تو را نیست وفاگفت کمی هست
گفتم به منت هست نظر گفت دمی هست
گفتم صنما از غم عشق توهلاکم
گفتا ز هلاک چوتوما را چه غمی هست
گفتم که بود بینی وابروی تو رامثل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.