در مجلس ما خون دل است اینکه به جام است
هر قطره که از دل نتراویده حرام است
با جلوهء او در چه حساب است وجودم؟
چون صبح دمد، شمع سحرگاه، تمام است
تا ز آتش می، چهرهٔ زاهد نشود سرخ
با او نتوان راز دلی گفت، که خام است
تلقین لب لعلی جان پرور ساقیست
گر ذکر دوام است و گر شرب مدام است
نامم به بدی در همه آفاق علم باد
رسوا شدهٔ عشق تو را ننگ ز نام است
یک جلوه ات، از هر دو جهان گرد برآورد
سرها همه خاک قدمت، این چه خرام است؟
جان را نبود غیرقبول تو کمالی
قربان شده ی تیغ تو را کار تمام است
یک نقش مراد است که دل باختهٔ اوست
ای کج نظران، غیر در این عرصه کدام است؟
پیش دل سرگشتهٔ گرداب محبت
عالم همه گر کام نهنگ است، به کام است
یک گام به فرق تن خاکی کن و برخیز
از کوی تو، تا کعبهٔ مقصود، دو گام است
هر پارهٔ سنگی به نظر طور تجلّی ست
ای بی بصران، کعبه و بتخانه کدام است؟
موقوف به یک جلوه ی آن عارض زیباست
رنگ رخ من پرتو مِهر لب بام است
دام خط هندوی تو را، مهر اسیر است
شمع قد دلجوی تو را، ماه غلام است
شد مشک فشان، دود کباب دل ریشم
با باد صبا بوی خط غالیه فام است
خاصان تو از راحت کونین خلاصند
آسودگی عشق نصیب دل عام است
در باغ حزین کس نکند فهم، صفیرت
این زمزمه آن مرغ شناسد که به دام است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق و پیچیدهای درباره عشق و وجود میپردازد. او از درد دلش در مجالس سخن میگوید و بیان میکند که هر احساسی که از دل بر نیامده باشد، بیارزش است. وجود او در مقابل جلوه معشوق، محو و بیحساب میشود و به زشتیهای دنیای مادی اشاره میکند. عشق به معشوق در شعر، بالاترین کمالات را میطلبد و تنها در سایه اوست که میتوان به حقیقت رسید. شاعر همچنین به تضادهای دنیای معنوی و مادی اشاره میکند و با تصاویری زیبا، ناپایداری دنیا را نشان میدهد. او به سادگی و شفافیت بیان میکند که حقیقت عشق و زیبایی در کدام سرزمین است و به آندسته که قادر به درک این حقیقت نیستند، انتقاد میکند. شعر در نهایت به این نتیجه میرسد که تنها در پی عشق و زیبایی میتوان آرامش و کمال را یافت.
هوش مصنوعی: در جلسه ما، درد و اندوهی وجود دارد و هر قطرهای که از دل نچکیده باشد، بهعنوان نوشیدنی در جام جایز نیست.
هوش مصنوعی: وجود من در حضور او هیچ ارزشی ندارد. مانند شمعی که در سپیدهدم روشناییاش تمام میشود.
هوش مصنوعی: اگر زاهد به حالتی افراطی و بدون درک عمیق به مینوشی بپردازد، چهرهاش به آتش میافتد و نمیتوان با او به راحتی از رازهای دل سخن گفت، زیرا او هنوز درک کاملی از این مسائل ندارد.
هوش مصنوعی: ساقی با لبهای شیرین خود، به ما یاد میدهد که چقدر جانپرور است. اینکه بیپایان به یاد هم بمانیم یا اینکه همیشه در حال نوشیدن و لذت بردن باشیم، مهم است.
هوش مصنوعی: نام من در همه جا به خاطر عشق تو بد شده است و این رسوایی باعث شده که نامت برای من ننگین باشد.
هوش مصنوعی: یک نمایی از تو به قدری زیباست که سرها را از هر دو جهان به خود جلب کرده و همه در برابر قدمهای تو خاکساری میکنند. این چه حسی است که تو با این رفتار خود به وجود میآوری؟
هوش مصنوعی: جان من جز عشق تو را نمیپذیرد، چون که من قربانی تیغ جفاهای تو هستم و کار من به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: یک تصویر خاص وجود دارد که دل من به آن وابسته است. ای کسانی که به شیوهای ناپسند نگاه میکنید، آیا در این میدان چیزی جز آن وجود دارد؟
هوش مصنوعی: دل آشفته و بیقرار در دنیای عشق، اگرچه همه چیز به نظر سخت و دشوار میآید، در نهایت به خوبی و خوشی خواهد انجامید.
هوش مصنوعی: یک قدم به سوی وجود مادی خود برگردان و از جایی که هستی برخیز، چرا که تا رسیدن به هدف اصلیات فقط دو قدم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: هر تکه سنگی به نظر میرسد که به طور خاصی درخشان و جذاب است. ای کسانی که بصیرت ندارید، کعبه و معبد بتها کدام یک هستند؟
هوش مصنوعی: زیبایی چهره من وابسته به یک جلوه از آن معشوق است و رنگ رخسارم تابش عشق و محبت او را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: دام محبت تو مانند دامی است که کسی را به خود میکشاند و مهر تو مانند شمعی است که به روشنایی دل نرم و مهربان تو وابسته است. همچنین، زیبایی تو به قدری دلنشین است که مانند ماه، به ستایش و خدمت آماده است.
هوش مصنوعی: عطر مشک در فضا پخش شده و بخار کباب دلشکستهام با نسیم صبح بوی خوش عطر غالیه را به مشام میرساند.
هوش مصنوعی: افراد ویژه و نزدیک به تو از راحتی دنیوی بینیازند، اما آرامش و راحتی عشق تنها به دلهای عادی و عموم مردم میرسد.
هوش مصنوعی: در باغی تلخ و غمانگیز کسی نمیتواند درک کند، فقط آن پرندهای که در دام گرفتار شده، صدای این نغمه را میفهمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
بر من که صبوحی زدهام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است
هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پریچهره تمام است
برخیز که در سایهٔ سروی بنشینیم
[...]
ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است
عالم به مراد دل و اقبال غلام است
صیدی که دل خلق جهان بود به دامش
المنت لله که امروز به دام است
چون طالع آن نیست که بوسم لب لعلت
[...]
رویت که ازو عالم خوبی بنظام است
چشم بد از و دور یکی ماه تمام است
نی نی غلطم مه که و خورشید چه باشد
خورشید کنیز است ترا ماه غلام است
یک بنده روی رخت غره صبح است
[...]
ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است
در مذهب ما مذهب ناموس حرام است
گو خلق بدانید که پیوسته فلان را
رخ بر رخ جانانه و لب بر لب جام است
سجاده نشین عارف و دانا نه که عامی است
[...]
چون مستی آن نرگس پر فتنه مدام است
گوش من و بانگ نی و دست من و جام است
گر اختر مقصود به ما خوش نبرآید
ما را رخ زیبای تو ماه تمام است
رخسار تو را لالهٔ دلسوخته هندوست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.