تا در چمن این سرو برازنده چمان است
چیزی که به دل نگذرد اندوه خزان است
چشمش نشد از دولت دیدار تو محروم
پیداست که آیینه ز صاحب نظران است
بی ناوک بیداد تو آسایش دل نیست
تیر تو مگر در تن عاشق رگ جان است
فریاد که از رشک به لب ناله شکستند
در قافلهٔ عشق جرس بسته زبان است
دل بسته به نیرنگ بهاران نتوان بود
تا دیده کنی باز، درین باغ خزان است
مطرب، بسرا تا بگشاید لب فیضی
آهنگ نی و چنگ، فتوح لب و جان است
ز افسردگی طبع، به دامان تر ما
زاهد چه زنی طعنه؟ خرابات مغان است
افسانهٔ دنیا نتوانیم شنیدن
آری، اثر حرف سبک، خواب گران است
مغرور به این طاعت و طامات چرایی؟
در مذهب ما توبه شکستن به از آن است
بستان قدح و دفتر ایام فرو شوی
زنهار میندیش که ماه رمضان است
از دیده محجوب سحرخیز چه دیدی؟
سودی که تو پنداشته ای عین زیان است
دور دگر ای ساقی سرمست بپیمای
شوق گنهم با می دیرینه همان است
شایدکه ز فیض تو دماغی برسانیم
مفتاح سعادت به کف فیض رسان است
دیرینه شد و تازه بود رشحهٔ کلکم
چندان که کهنسال شود باده، جوان است
امروزمسلم به نی خامه من شد
این بیشه که میدان هژبران جهان است
دوشم به نوای سحری مرغ شب آهنگ
برگوش زد این نغمه که آسایش جان است
کز غازه عذار گل و گلزار بیارای
تا ابر بهار قلمت ژاله فشان است
لب را به ثناگستری شاه، نوابخش
کاین مایده از غیب تو را دست و دهان است
سلطان جهان، رهبر دین، هادی مهدی
کز جان به رهش چشم جهانی نگران است
ای پرده نشین دل و جان، در ره شوقت
این مطلع فرخنده مرا ورد زبان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا هست جهان دولت سلطان جهان است
وز دولت او امن زمین است و زمان است
عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است
جودش سبب زندگی پیر و جوان است
از دولت او در همه آفاق دلیل است
[...]
آنی که به تو دیده دولت نگران است
ذات تو پسندیده سلطان جهان است
هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد
شاید که ترا مرکز معمور نشان است
کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد
[...]
خاصیت عشقت که برون از دو جهان است
آن است که هرچیز که گویند نه آن است
برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است
بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است
بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است
[...]
گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت
بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است
پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار
بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است
این عالم نفی است، در اثبات توان دید
[...]
در شهر بگویید چه فریاد و فغان است
آن سرو مگر باز به بازار روان است
قومی بدویدند به نظاره رویش
وان را که قدم سست شد از پی نگران است
در هر قدمش از همه فریاد برآمد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.