مژده یاران که ازین منزل ویران رفتم
رستم از جسم گران، از پی جانان رفتم
ای هزاران هوادار نفیری بزنید
جستم از قید قفس، سوی گلستان رفتم
شبنم آسا چه غم از دامن آلوده مرا
که به سرچشمه خورشید درخشان رفتم
گرچه دانم که ره عشق ندارد پایان
به هوای سر آن زلف پریشان رفتم
همّتم هست رسا، دستم اگر کوتاه است
ناتوان مورم و تا ملک سلیمان رفتم
چرخ سرگشته ندیده ست چو من گرم روی
آتش آلوده تر از آه اسیران رفتم
تا نماند اثر از هستی موهوم به جا
خانه پردازتر از سیل بهاران رفتم
خود به سرمنزل مقصود نمی بردم راه
گشت چون خضر رهم همّت مردان رفتم
رفت از جا دلم از جذبه رسواییها
راز عاشق شده، از پرده پنهان رفتم
باد دامان دلم، بال سمندر می سوخت
آه حسرت شدم از سینهٔ سوزان رفتم
تنگی سینه بر آن داشت دلم را کز درد
اشک خونین شدم از دیده گریان رفتم
وحشتم داشت هوس، مشق سبک جولانی
هوش عاشق شدم از جلوهٔ جانان رفتم
خواستم بار دلی، مشت غبارم نشود
پند زاهد شدم، از خاطر مستان رفتم
خواستم خار بنی، تشنه جگر نگذارم
همه تن آبله از دشت مغیلان رفتم
قطره خون دلم، محشر صد طوفان بود
اشک حسرت شدم از چشم یتیمان رفتم
در بر دایهٔ بی مهر جهان راحت نیست
طفل اشکی شدم از دامن مژگان رفتم
چشم وحشی نگهش دشمن آسایش بود
خواب عاشق شدم از دیده حیران رفتم
اشک من شبنم رخساره گل بود ز زیب
از چمن رفت صفا تا ز گلستان رفتم
خار در زیر قدم بود ندانم یا گل؟
من که چون باد ازین مرحله رقصان رفتم
جگرکیست تواند سر راهم گیرد؟
من که بی باکتر از غمزه خوبان رفتم
خشکی زهد کجا خار رهم خواهد شد؟
من که مستانه تر از ابر بهاران رفتم
کی ز هم صحبتیم خاطر کس بگشاید؟
من که دلگیرتر از غنچهٔ پیکان رفتم
شادی صبح وطن باد، به گل ارزانی
که من آشفته تر از شام غریبان رفتم
خار این راه کجا دام تعلق شودم؟
من که از بستر گل بر زده دامان رفتم
خبری از سر و سامان دل جمعم نیست
منکه شوریده تر از طره خوبان رفتم
صحبتم گرم نگردید به ابنای زمان
شب آدینه ام، از هفتهٔ مستان رفتم
منتی، پیر خرابات ندارد بر من
از در میکده سرمست و غزل خوان رفتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف مدار عشق و رهایی از قید و بندهای دنیا صحبت میکند. شاعر از سفر به سوی مقصود و عشق سخن میگوید و بیانگر احساسات عمیق و غم و شادیهای ناشی از این سفر است. او به معشوق میرسد و به سرمنزل مقصود خود مینگرد، هرچند که میداند عشق همیشه پایانی ندارد. شاعر از زحمات و سختیهای عشق و دلتنگیها سخن میگوید، اما در عین حال از شوق و خوشحالی در این مسیر نیز سخن میگوید. این سفر برای او هم پر از درد و رنج است و هم سرشار از لذتی که از عشق و وصال بهدست میآورد. بهطور کلی، شعر نشاندهنده پیچیدگی و زیبایی عشق و سفرهای روحی در این راستاست.
هوش مصنوعی: به دوستانم خوشخبری میدهم که از این خانهی خراب و تنهایی رهایی یافتم. مانند رستمی که از جسم سنگین خود جدا شده و به دنبال جانان رفتهام.
هوش مصنوعی: ای گروهی که هوادار من هستید، صدا بزنید! من از بند قفس آزاد شدم و به سوی گلستان رفتم.
هوش مصنوعی: مانند شبنم، چه نگرانی از دامن آلودهام دارم، که به سرچشمه پرنور خورشید دست یافتام.
هوش مصنوعی: با اینکه میدانم عشق هیچ پایانی ندارد، اما به وسوسهٔ زیبایی آن موی گیسو به دنبال آن رفتم.
هوش مصنوعی: همیشه هدف و ارادهای بزرگ دارم، حتی اگر تواناییام محدود باشد. مانند یک مورچه ناتوانم، اما تا دربار سلیمان نیز پیش میروم.
هوش مصنوعی: من نیز مانند چرخ سرگشتهای هستم که مانند آتش، آغشته به درد و رنجهای اسیران زندگی کردهام.
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از باقی ماندن نشانی از وجود ناپایدار، با شتابی بیشتر از سیل بهار، حرکت کردم.
هوش مصنوعی: من خودم به هدف نرسیدم و در مسیر سنگلاخی قدم گذاشتم، اما با اراده و تلاش مردان بزرگ پیش رفتم.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر جذابیتهای رسواییها به شدت متزلزل شده و من از حالت پنهانی خود خارج شدم و به عشق خود اعتراف کردم.
هوش مصنوعی: با وزش باد، دل من مانند دامانی به آتش درآمد و حسرتی عمیق در سینهام ایجاد شد که باعث شد از درد و سوزش، روح و جانم را ترک کنم.
هوش مصنوعی: دل من از درد و تنگی سینه به شدت ناراحت و غمگین بود؛ به حدی که چشمانم پر از اشک و گریه شد و احساس کردم که از عمق وجودم رنج میکشم.
هوش مصنوعی: ترس و نگرانیام از آرزوی عشق، با زیبایی معشوق برطرف شد و من به شیفتگی و دلباختگی پرداختم.
هوش مصنوعی: خواستم سنگینی زنگین خاطراتم را بردارم، اما نتوانستم. درسی از عارفان گرفتم و از یاد لذتهای زندگی دور شدم.
هوش مصنوعی: خواستم که در دل خار و خاری باشم، اما نمیخواهم که دیگران را از درد و رنج خود سیراب کنم. به همین دلیل، با وجود اینکه همهجا در رنج و زخم هستم، از دشت مغیلان دور شدم.
هوش مصنوعی: بودن قطرهای از دل من، به اندازه یک طوفان بزرگ و عظیم احساسات را در بر داشت. از شدت حسرت و اندوه، اشکهایم مانند باران بر چهره یتیمانی که در معرض سختیها قرار دارند، سرازیر شد.
هوش مصنوعی: در آغوش دایهای که محبت ندارد، برای کودک آسایشی نیست. من مانند اشکی از گیسوان او جدا شدم و رفتم.
هوش مصنوعی: چشم پر از شور آن محبوب، باعث ناراحتی و بیقراری دشمنانش بود. من که عاشق شدهام، از شدت شگفتی و حیرت به خواب رفتم.
هوش مصنوعی: اشکهای من مانند شبنمی بود که بر چهرهی گل نشسته است. به خاطر زیبایی، وقتی به چمن رفتم، صفا و خوبی آنجا را از دست دادم.
هوش مصنوعی: من نمیدانم آن چیزی که زیر پایم بود، خار بود یا گل، اما من همچون باد از این مرحله رقصان عبور کردم.
هوش مصنوعی: کیست که بتواند در مسیر زندگیام مرا راهنمایی کند؟ من که حتی از نگاههای فریبنده دلبران هم بینیازتر شدهام.
هوش مصنوعی: وقتی به سختی و زهد خشک و بیروح فکر میکنم، جایگاه من در زندگی کجا خواهد بود؟ من که با شوق و سرخوشی به مانند باران بهاری در حرکت هستم.
هوش مصنوعی: کی حاضر است که از همکلامی ما دلش شاد شود؟ من که از غنچهای که به تیر رسیده، اندوهگینترم.
هوش مصنوعی: صبح وطن پر از شادی باشد، و این شادی به گل هدیه داده شود، در حالی که من بیشتر از شب غریبانی که آشفته هستند، پریشان و سردرگمم.
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم به درد و پیچیدگیهای این مسیر گرفتار شوم؟ من که از دنیای زیبایی و خوشبوئی به اینجا آمدهام.
هوش مصنوعی: هیچ خبری از آرامش و وضعیت دل من نیست. من که نسبت به زیباییها بیشتر از قبل در حال آشفتگی و بیتابی هستم.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره دارد که گفتگوهایش با مردم زمانهاش به اندازه کافی صمیمی و دلنشین نبوده است. او از این ناراحتی میگوید که در شب آخر هفته، به دنیای مستی و شادمانی رفته و از حال و هوای روزهای عادی فاصله گرفته است.
هوش مصنوعی: من از در میکده با خوشحالی و شادی وارد شدم و در حالی که غزل میخواندم، هیچ گونه نیازی به قدردانی از پیر میکده ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رفتم ای غم زپی عمر شتابان رفتم
بشتاب ار طلبت هست زمن هان رفتم
مشتاب ای غم دنیا که بگردم نرسی
بکن از دور وداعم که شتابان رفتم
ایها الناس بگوئید مبارک بادم
[...]
هم در شیخ زدم هم ره رهبان رفتم
کافر از کعبه و از دیر مسلمان رفتم
عادت عکس نقیض فلکم مغلطه زد
که پی درد به دریوزة درمان رفتم
خنده بر سستی امید خودم میآید
[...]
دوش گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم
جلوه چندان به عرق زد که به توفان رفتم
سیر این انجمنم آمد و رفت سحراست
یک نفس نامده صد زخم نمایان رفتم
فیض عریان تنیام خلعت صحرا بخشید
[...]
آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم
هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم
وضع آشفتگی ام بی تو چنان زیبا بود
که دل آشوب تر از زلفِ پریشان رفتم
هم بت قلب شمارند مرا برهمنان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.