امیر نصر
امیر نصر در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۴:
سلام
سرگشتهٔ کوئی شدم آشفتهٔ موئی شدم
حیران مه روی شدم هذا جنون العاشقیندر عشق گشتم بیقرار زنجیر من شد زلف یار
چشم خرد از من مدار هذا جنون العاشقینگشتم زعشق دوست مست شستم زغیر دوست دست
تا رو نماید هر چه هست هذا جنون العاشقینفقط کسی که زلف یار رو دیده میفهمه هیچ زنجیری محکمتر از آن نیست
هذا جنون العاشقین
امیر نصر در ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۲ در پاسخ به حسين دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - در مدح محمد شاه غازی رحمهالله فرماید:
سلام
قاآنی قصد بدگویی از ماه رمضان رو نداره بلکه با آمدن عید چیزی بهتر رو انتظار میکشه یعنی دوباره در مکاشفات برایش باز خواهد شد.
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد شکر که آن رفترندانه به میخانه خرامیم و گذاریم
سر در کف آن پای که تا دیر مغان رفت
حافظ هم از پیرش همین درخواست رو میکنه
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید (وعده ها) که دادی نرواد از یادت
این عزیزان ۳۰ روز ریاضت ماه رمضان را تحمل میکردند تا در عید چیزی بگیرند پس بدون آن ۳۰ روز عیدی هم نخواهد بود پس اشتباهه که بگیم از ماه رمضان بدگویی میکنه
امیر نصر در ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱:
واقعا این غزل نکات ظریفی داره
هم درس اخلاق داره
هم درس توحید داره
هم درس فلسفه داره
هم انگیزه ایجاد میکنه
هم مستی بی گفت و شنود داره
امیر نصر در ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۱:
سلام
نفس مراتب مختلفی دارد
نفس اماره
نفس لوامه
نفس مطمئنه
نفس ...
نفس دو روی سکه دارد یک روی آن به جانب روح و یک روی آن به جانب جسم است اما آن مرتبه آن که روی به جسم دارد طناز و خودپرست و آسایش طلب و دنیایی و کثرت گرا است و مرتبه دیگرش که نظر به روح دارد صعود کننده به سمت خدا، وحدت، و نور است
حال مولانا میگه یار رب تو مرا به نفس طناز مده منظور مرا از این سو خلاص کن تا به سوی توی بگریزم در واقع به واسطه همین نفس است که اینگونه در انسان جمع اضداد وجود دارد
امیر نصر در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۲۱ در پاسخ به هو الحق دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
سلام
این مهم است که کی قلاب رو میکشه در زیر مولانا به جذب از ناحیه رحمان یا شیطان میپردازد
جنبش هر کس به سوی جاذبست
جذب صدق نه چو جذب کاذبست
میروی گه گمره و گه در رشد
رشته پیدا نه و آنکت میکشد
اشتر کوری مهار تو رهین
تو کشش میبین مهارت را مبین
گر شدی محسوس جذاب و مهار
پس نماندی این جهان دارالغرار
گاو گر واقف ز قصابان بدی
کی پی ایشان بدان دکان شدی
یا بخوردی از کف ایشان سبوس
یا بدادی شیرشان از چاپلوس
ور بخوردی کی علف هضمش شدی
گر ز مقصود علف واقف بدی
تو به جد کاری که بگرفتی به دست
عیبش این دم بر تو پوشیده شدست
عزیزان توجه کنند هر کششی رحمانی نیست
چون بسی ابلیس آدمروی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
مواظبت کنید دنبال چه اندیشه ای میرید، مواظب عرفانهای زیبا، جذاب، ذهن خالی کن، سهل و الوصول و ... باشید که از اینطرف سرخوشی و از انطرف ناخوشی است به اصطلاح داخل آب میری سر از آتش در میاری
امیر نصر در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۱ در پاسخ به مهر و ماه دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
سلام
من حس و حال شما را درک میکنم اما احساس میکنم شما کمی عرفان را در سطح پایین در نظر گرفته اید، البته سلوک هر شخصی هم رنگ اوست
این درسته که عرفان به مشاهده و شناخت است اما یک جایی میگه
آتش بگیر، تا که ببینی چه میکشم
احساس سوختن به تماشا نمیشود
متاسفانه عرفان های جدید در بی ذهنی و خالی کردن ذهن از دغدغه ها خلاصه شده است
در همین شعر حافظ میگه " که شهیدان که اند این همه خونین کفنان" متاسفانه ما از خدا در ذهنمان یک خدای عاشق، دوست داشتنی و ناز را تصور کرده ایم در صورتی که خداوند با همه صفات جمالش صفات جلال سنگینی دارد
چو سلطان عزت علم درکشد
جهان سر به جیب عدم درکشد
ما هم اشو، وین دایر، اکهارت توله، کاستاندا، شاهپور شهبازی و .... خواندیم البته هر کدام در جایگاه خودشان محترمند اما هیچ کدام عرفان اسلامی حافظ، مولانا و ملاصدرا و ... نشد در ضمن برخی از این اندیشه ها شعرهای حافظ و مولانا و عرفا را مصادره به مطلوب خودشان میکنند . پیشنهاد میکنم حتما این اشعار را از تفاسیر مختلف مطالعه کنند تا در دام یک اندیشه خاص نیفتند
امیر نصر در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۴ در پاسخ به عباس دهقانی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
سلام
من هم در روز ۱۳ رجب تولد مولا امیر المومنین این مطلب رو مینویسم که البته تحقیق در مورد یک بیت شعر مرا به اینجا کشاند
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به اسمان رود و کار افتاب کند
در واقع مضامین عرفانی به اشارت است و باید از صورت گذر کرد مثلا گویند
بیدق (سرباز) ، مهرۀ شطرنج که تواند هفتخانه بیمانع پیش برود، تبدیل به فرزین (وزیر) میشود.
این یعنی اگر سالک اسفار اربعه را طی کند خود ولی و خورشید میشود حالا این خودش نیاز به عنایت و یک نظر ولی دارد، پس آفتاب است که زره را گرم و رقصان و پیچان میکند تا به سمت خود میکشد
حال حافظ میگوید از زره کمتر نئی مهر بورز و نظر خورشید یا ولی را به خود جلب کن تا نیم نگاهی به تو کرده و تو را به رقص درآورد و به سمت نور بکشد
امیدوارم مطلب را درست بیان کرده باشم
حالا برای اینکه دست خالی هم از موضوع بیرون نرویم، بروید و پیدا کنید پیر پیمانه کش و ساقی و پیرمغان و... در شعر حافظ کیست؟ و چرا آن شاه شمشاد قدان نظر پیر پیمانه کش را برای حافظ بیان میکند یعنی أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ
امیر نصر در ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۱ در پاسخ به دکتر شاهی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
سلام
من نیز چنین احساسی کردم البته سندی برای گفته ندارم
ولی بعید بدونم مولانا در پایان یک شعر خدا را مصداق گفته اش بگیرد و بگوید والله
امیر نصر در ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۲۵ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
ممکنه منظور سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا باشد یعنی میشود
وا نفسی که بیخودی باده یار ( شراب طهور ) آیدت
امیر نصر در ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۹ در پاسخ به محمد دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
سلام
برداشت درستی بود ولی بهتر است بگویی به جایی محدود نمیشود نه اینکه نیست
یَسۡـَٔلُهُۥ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ کُلَّ یَوۡمٍ هُوَ فِی شَأۡن
هر کسی در آسمانها و زمین هست، از او حاجت می خواهد و او هر روز در کاری است
سوره الرحمن
پس مولانا هم میگوید طالب بی قرار باش
برداشت دیگه هم این است که طالبی باش که یکدم از پا نمینشیند
دست از طلب ندارم، تا کام دل برآید
یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن درآید
امیر نصر در ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۵۸ در پاسخ به حمید رضا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
سلام
واقعا چطور مولانا را در این سطح پایین میآورید، وقتی مولانا با شمس دیدار کرد، ادمی فرهیخته و باهوش بود و فرق خود واقعی و من ذهنی را میدانست، مولانا از بند قضاوتها بریده بود منتها نمیدانست چگونه از من ذهنی عبور کند، تا اینکه شمس پیدا شد و پرده از چشمانش گرفت و او را با خود واقعیش که نور بود آشنا کرد
پس او هم بیخودی را پیشه کرد تا به آن نور دست پیدا کند، لطفا فکر نکنید که این مسائل با چهارتا کتاب روانشناسی و موفقیت و ... قابل تفسیر است و گرنه مولانا خودش عالم دهر بود
برای رفتن به من حقیقی نیاز به مولا و ولی است،
کیست مولا آنک آزادت کند*** بند رقیت ز پایت بر کند
پیشنهاد میکنم اسفار اربعه ملاصدرا را مطالعه کنید
امیر نصر در ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۹ در پاسخ به شکوه دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
سلام
بیشتر این شعر در مقام صبر است یعنی با محدود کردن فشارهای ذهنی و حساب های دو دوتا چهارتا از قرار و پیدا کردن حاشیه امن فاصله بگیر و با ترفند بیخود شدن در مقابل مصائب ایستادگی کن
اگر به استقبال حادثه ها بروی پس از مدتی برایت شیرین میشوند
قرار پیدا میکنی، زهر برایت گوارا میشود، فیل مشکلات را زمین میزنی و ...
در نهایت هم نور حق اگر از مشرق دلت طلوع کند، دیگر به ستاره ها و عجایب دنیا توجه نخواهی کرد
امیر نصر در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:
سلام
کسی که پای در قدم عشق از جنس خود مولانا گذاشته است بهتر میتواند در مورد تأویل و تفسیر اشعار نظر دهد
اگر متوجه شویم منظور مولانا در این ابیات زیر کیست یا به چه حقیقتی اشاره دارد متوجه خواهیم شد که به چه و یا چه حقیقتی در ابیات بالا اشاره میکند
ما همه مرغابیانیم ای غلام
بحر میداند زبان ما تمام
پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر
در سلیمان تا ابد داریم سیر
با سلیمان پای در دریا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
آن سلیمان پیش جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و ساحرست
مثنوی،دفتردوم بخش ۱۱۴
امیر نصر در ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۸ در پاسخ به محمد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان: