گنجور

حاشیه‌گذاری‌های فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)


فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲۹ روز قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۳۴ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۸ - در هجو شیخ ممقانی:

یک روز  کودکی را، ختنه  همی‌نمودند

دُختی بر او نظر داشت، در گوشه یِ نهانی

 

چون بر گریست لَختی، آزرده شد به سختی

بگریست زار چون ابر، در موسمِ خزانی

 

گفتندش این چه زاریست؟ ما را به تو چه کاریست:

او را کنیم ختنه، تو از چه در فغانی؟

 

پاسخ بداد او نیز، این آلتی است خونریز!

گردید بهرِ من تیز تا روز کامرانی!

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲۹ روز قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۵ - خرنامه:

امروز روزِ خرخری و خرسواری است

فردا  زمانِ  خرکُشی و  انتقامِ  خر

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

ای توانگر مَفُروش این همه نِخوَت که تو را

سر  و  زر  در  کَنَفِ  هِمّتِ  درویشان  است

 

حافظ به  نکته یِ بسیار باریک و شگرفی اشاره دارد که توانگران که از نظرِ ثروت (زَر) و جایگاهِ اجتماعی سری تویِ سرها هستند و شناخته شده اند (سَر) , همگی به همت و لطف افرادی است که در دستگاهِ ایشان با جان و دل برای رضای خدا تلاش می کنند که نفع و بهره مستقیم آن اول از همه, متوجهِ توانگران خواهد  بود.

حافظ به توانگران این نکته را گوشزد می کند که قوام و دوام این دَم و دستگاه به خاطر وجود این افراد درویش صفت است که بدون توجه به میزان حقوق و شرایط کاری از جان و دل  و خالصانه مایه می گذارند, بنابراین لازم است که نسبت به شرایط زندگی آنها توجه کافی داشت و نسبت به معیشتِ آنها بی تفاوت نباشند.

هر توانگری که دچار غرور و نخوت شود و همه موفقیت ها و دستاوردها رو متوجه وجودِ خود بداند و نسبت به زحماتِ ایشان قدردان نباشد, این توانگری به مرورِ زمان از بین خواهد رفت.

مصداق های عینی این بیت به دفعات زیاد در پیرامون خود مشاهده کرده ایم و خواهیم کرد.

 

ابوغرب> میسان> عراق {۷ فوریه ۲۰۲۴}

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

دولتی را که نباشد غم از آسیبِ زَوال

بی تَکَلُف بشنو دولتِ درویشان است

شاید این بیت حافظ در تائید ابیات سعدی است که می گوید:

\ خبر ده به درویشِ سلطان پرست

که سلطان زِ درویش مسکین ترست

\ گدا را کُنَد یک دِرم سیم سیر

فریدون به مُلک عَجَم نیم سیر

\ نگهبانی مُلک و دولت بلاست

گدا پادشاه است و نامش گداست

\ گدایی که بر خاطرش بند نیست

به از پادشاهی که خرسند نیست

\ بخُسبند خوش روستایی و جفت

به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت

\ اگر پادشاه است و گر پینه دوز

چو خفتند گردد شب هر دو روز

\ چو سیلابِ خواب آمد و مرد بُرد

چه بر تخت سلطان، چه بر دشت کُرد

\ چو بینی توانگر سر از کِبر مست

برو شکرِ یزدان کن ای تنگدست

\ نداری بحمدالله آن دسترس

که برخیزد از دستت آزار کس

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

خسروان، قبله یِ حاجاتِ جهانند ولی

سببش بندگیِ حضرتِ درویشان است

 

حافظ در این بیت به این نکته ظریف اشاره می کند  که  دوام و قوام حکومت ها که غالبا ظالم و بی کفایت هستند,  وجود و حضور درویشانی می داند که با تلاش و همت خود,  بی کفایتی ها حاکمان و کاستی هاِی حکومتشان را جبران می کنند.

افرادی که در هر لباس و شغلی در حال رفع و رجوع مشکلات دیگران (انسان, حیوان, طبیعت...) بوده و در واقع بارِ کم کاری و بی توجهی حکومت ها بر دوشِ آنهاست.

در واقع بندگیِ کردنِ خداوند توسط درویشان در راستایِ منافع حکومت هاست است, انگار که درویشان در حالِ بندگی ایشان هستند که به دوام چند صباح حکومت ایشان کمک خواهد کرد.

 

ابوغرب> میسان> عراق {۳۰ ژانویه ۲۰۲۴}

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۲ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

با عرض سلام و سپاس از همدردی شما.

ایهام بخش جدانشدنی اشعار حافظ می باشد.

آنچه زَر می شود از پرتوِ آن  قلبِ سیاه  / کیمیایی است که در صحبت درویشان است

اگر تنها به معنای ظاهری ابیات نگاه کنیم, بار معنایی آن بشدت کاهش می یابد و بعضا بی معنی و نامفهوم می شود:

معنای ظاهری:

قلب سیاه > سیاهِ تقلبی > پولِ سیاهِ تقلبی یا پَشیز که از مس  یا برنج بوده و به مرور زمان در مجاورت هوا اکسیده شده و سیاه می شده است. ۶۰ پشیز معادل ۱ درهم نقره و ۶۰۰ پشیز معادل ۱ دینار طلا. اگر این پشیز توسط حکومت ضرب می شد با ارزش بود وگرنه می شد پولِ سیاهِ تقلبی یا همان قلب سیاه, فاقدِ هرگونه ارزشی!

معنی ظاهری بیت: هم نشینی با درویشان همچون کیمیایی است که در اثرِ  و پرتو این معاشرت, پول سیاه تقلبی به زر (دینار طلا) تبدیل می شود! این معنی ظاهری گنگ و مبهم است.

ولی منظور حافظ از قرار زیر است:

 

قلب> دل (پارسیِ قلب) > روح (همان دل یا قلب, تجسم و نماد بیرونیِ روح است)

سیاه: تیرگی, ظلمت و تاریکی. هر گونه ظلم و ستم (گناه) به خود یا دیگران (انسان, حیوان, طبیعت,...), انعکاس آن بصورت سیاهی بر لوحِ سفیدِ روح خواهد بود که باصطلاح روح را  آلوده می کند.

حافظ کسی را که گرفتار و آلوده یِ گناه شده است (در اینجا حاکم ظالم) را به پولِ سیاه تقلبی بی ارزش تشبیه کرده که تنها راهِ نجاتش همنشینی با انسانهای پاک (درویشان) می داند. تاثیر این همنشینی همچون اکسیر و کیمیایی است که روحِ ما را از آلودگی و سیاهیِ گناهان  زدوده و همچون زر درخشنده و باارزش می کند.

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

با درود و آفرین به اهالی محله گنجور بویژه حمیدرضا محمدی پاکزاد, محله ای به بزرگی و پهنایِ ازل تا ابد

متاسفانه چند روزی است دخترم در بخش مراقبت های ویژه بستری است. یک گروه خیریه برای بچه های بیمار سرگرمی و بازی آوردند و تلاش کردند که اوقات بچه های بیمار را شاد کنند و از درد و رنج آنها بکاهند. وقتی اطلاع یافتم بی درنگ این اشعار حافظ بر زبانم جاری شد:

 

آن چه زر می‌شود از پرتوِ آن  قلبِ سیاه
کیمیاییست که در صحبتِ درویشان است

زر: با ارزش, درخشان
قلب سیاه: روحِ ناپاک و آلوده
صحبت: هم نشینی , نشست و برخاست
درویشان: کسانی که شادی و آرامشِ خود را در خوشحالی و آرامشِ دیگران جستجو می کنند

 

از کران تا به کران، لشکر ظُلم است ولی
از اَزَل تا به اَبَد، فرصتِ درویشان است

سرانِ حکومت ها, تنها جغرافیایی محدود آنهم برای مدتی کوتاه, آنهم با ظلم و لشکرکشی و دروغگویی, فتح می کنند, ولی درویشان در فرصتِ زندگی کوتاه خود با عشق و از خودگذشتگی , همه زمان از ازل تا ابد, را فتح می کنند, تا خدا خدایی می کند همیشه زنده و جاودان هستند.

برای نمونه خود حافظ, هم تاریخ و گذشته را فتح کرده و هم آینده را تصاحب کرده است و این تنها بوسیله یِ فرصتِ زندگی کوتاهی که سرشار از عشق بوده, جاودان شده است.

به قولِ پروین اعتصامی:

جز  حقیقت  هر آنچه  می گوییم

های هویی و بازی  و هوسی است

حقیقت: عشق

 

ابوغرب> میسان> عراق {۲۸ ژانویه ۲۰۲۴}

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

با درود و آفرین فراوان

از نگاهِ حافظ دو کَس شایسته ستایش و تقدیر هستند, رند و درویش.

رند کسی است که دارای درونی پاک و بی آلایش ولی ظاهرا بدنام در جامعه مخصوصا جوامع سنتی و دینی, که با مرور زمان و تغییر شرایط اجتماعی ارزش آنها پدیدار می شود. رند تمامِ تلاش خود را می کند تا از تمامی لذائذ و خو شیهای دنیا بهره کافی ببرد البته بدون آزردن و جور و ستم به دیگران! نمونه های برجسته و بارز آن خود حافظ و ... 

درویش با همان صفایِ درونیِ رند است ولی گمنام! دردسرها و درگیری های رند را ندارد. درویش از عیش ناچیز دنیا صرف نظر کرده و وقت و انرژی خود را صرف خدمت به دیگران از آدمیزاد گرفته تا حیوانات و طبیعت و.... می کند. ظاهرا عیش و لذت آنها در کمک به دیگران خلاصه می شود و بس!

به قول سعدی: درویش باش و ندیمِ سلطان!

شاید برجسته ترین نمونه اساطیری درویشان, گرمایل و ارمایل بودند که خود را آشپز کاخ ضحاک کردند تا بتوانند روزی یکنفر را نجات دهند.

خورش خانه یِ  پادشاهِ  جهان

گرفت آن دو بیداردل  در نهان

 

در پایان, می توان این گونه نتیجه گرفت که تمامی صاحبان مشاغل و شرکت ها که با وجود زیان ده بودن, تنها بخاطر کارگران خود و خانواده های ایشان, فعالیت اقتصادی خود را ادامه می دهند, همگی درویش هستند!

در این بازار اگر سودی است با درویشِ خرسند است

  خدایا  منعمم  گردان  به  درویشی  و  خرسندی

 

ابوغرب> میسان> عراق {۱۶ ژانویه ۲۰۲۴}

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۳۹ در پاسخ به Nima.Mmmm دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

بسیار سپاسگزارم. در تکمیل توضیح شما:

 

آن نفسی که باخودی  یار کناره می کُند

آن نفسی که بیخودی  باده یِ یار  آیَدَت

 

باده یِ یار آیدت>

باده یِ یار آید تو را>

باده یِ یار میآید برایِ تو> 

باده یِ یار برای تو میآید(میآورد)>

شرابی که یار  با دستانِ خود آماده کرده, خودش نیز در نقشِ ساقی به تو می نوشاند!

یا این گونه هم می توان "باده یِ یار" را تفسیر کرد که خودِ یار همچون شراب تو را مست می کند بدون نوشیدنِ شراب! بوی و روی و گفتگویِ یار تو را مست و از بی خود می کند!

حال این باده یِ یار کجا و آن کناره کردن و خودداریِ یار از تو کجا!

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۴ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت?!

باده یِ یار

باده و یار?

کسی منظور و مفهوم باده یار را می داند?

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۱۶ در پاسخ به روفیا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:

ای بیخبر از سوخته و سوختنی

عشق   آمدنی بود  نه آموختنی

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۱۴ در پاسخ به سحر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۵:

وُرا: او را

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۱ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

با سپاس و درود فراوان به رضایِ گرامی برای دل نوشته هایش که گفته اند "هرچه از دل بر آید لاجَرَم بر دل نشیند"

در ارتباط با بیت:

هر آن که رازِ دو عالَم زِ خطِّ ساغر خواند / رموزِ جامِ جم از نقشِ خاکِ رَه دانست

کسی که به گنجِ شادمانی دست یابَد, چنان بینشی(بصیرت) در او ایجاد می شود که آنچه جمشید از جامِ افسانه ای خود در میافت او با نگاهِ به طبیعت در خواهد یافت!

در واقع حافظ تنها راهِ رسیدن به بصیرت! را شادمانی و  آنهم شادی عاری از هرگونه آلودگی و ناپاکی می داند!

 

منطقه میسان> عماره> عراق {۲ دسامبر ۲۰۲۳}

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر:

توجیه صافی دلِ صوف پوش, چرتِ محض است.

اگر کسی قصدِ یلّلی و تلّلی تحت هر عنوانی چه صوفی, عارف, درویش و... را دارد حق ندارد با ازدواج کردن, دیگری را به خاک سیاه و بدبختی بنشاند. کسی که ازدواج می کند نسبت به خواسته ها و نیازهای طرفِ مقابل مسئول است. 

تجربه یِ شخصی و مشاهدات حقیر در این ۵ دهه از زندگی این بوده که:

به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید! 

و یا

مزد آن گرفت جانِ برادر که کار کرد! 

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۸ در پاسخ به علی دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر:

قحبه در اصل قبحه از ریشه یِ قُبح و قبیح به معنی زشت و ناسزا می آید.

 

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۱ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۹:

    گر  مذهبِ  مردمانِ  عاقل  داری

یک دوست بسنده کن که یک دل داری  

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱:

چه شیرین و ساده و روان

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۰۷ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

رضایِ گرامی

کاش همه دوستان همچون شما وقت, تمرکز و انرژی خود را معطوف به خود غزل می کردند و از این حاشیه رفتن ها و پراکنده گویی ها پرهیز می کردند, زهی خیالِ باطل! شخصا آشنایی من با حافظ به واسطه سایت گنجور و حاشیه های ساده,  روان و بی آلایشِ شما بود و لا غیر (و دیگر هیچ)

در این غزل حافظ ویژگیهایِ معشوق را یک به یک بیان می کند:

- ماهِ رخِ دوست تمام است: چهره یِ معشوق به روشنایی و زیبایی ماهِ شبِ ۱۴ می باشد.

- سرو: به بلندی و راست قامتیِ درخت سرو

_گل اندام: اندامی به لطافت, زیبایی, خوش رنگی و البته خوش بوییِ گل

- لعلِ لب: لبهایی به سرخی و کوچکی سنگِ قیمتیِ لعل

- گیسویِ خوش بوی: موهایِ بلندِ خوش بو

- لبِ شیرین: لبهایی که چیزی به جز گفتارِ شیرین که بر جان و روان اثر کند, بیان نمی کنند!

 

منطقه بازرگان> میسان> عماره> عراق

۱۳ نوامبر ۲۰۲۳

 

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴:

یکی از اشتباهات شاهنامه در این بخش است که میگه مادرِ اسکندر با خودش,مترجم برد! در حالیکه مادر اسکندر قبلا زنِ داراب بود و مدتی در دربار ایران زندگی کرده بود و طبق گفته فردوسی اسکندر از تخمِ داراب بود نه فیلقوس (فیلیپ سوم)! 🤓

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۶ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » ابتدای کلیله و دمنه، و هو من کلام بزرجمهر البختکان » بخش ۹:

عاقل را هیچ سهو چون تتبع هوا نیست:

 خردمند را هیچ خطایی چون پیروی از هوایِ نفس نیست.

 

۱
۲
۳
۱۵
sunny dark_mode