گنجور

 
میرزاده عشقی

دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر!

زد چرخ سفله، سکه دولت به نام خر!

خر سرور ار نباشد؛ پس هر خر از چه روی؟

گردد همی ز روی ارادت غلام خر!

افکنده است سایه، هما بر سر خران

افتاده است طایر دولت به دام خر

خر بنده خران شد، آزادگان دهر!

پهلو زن است چرخ، به این احتشام خر

خرها تمام محترمند! اندرین دیار!

باید نمود از دل و جان احترام خر

خرها وکیل ملت و ارکان دولتند

بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر؟

شد دائمی ریاست خرها به ملک ما

ثبت است بر جریده عالم دوام خر

هنگامه‌ای به پاست، به هر کنج مملکت

از فتنه خواص پلید و عوام خر

آگاه از سیاست کابینه، کس نشد

نبود عجب که «نیست» معین مرام خر

روزی که جلسه وزرا، منعقد شود

دربار چون طویله شود ز ازدحام خر

در غیبت وزیر، معاون شود کفیل

گوساله ایست نایب و قائم مقام خر

یارب «وحید ملک» چرا می‌خورد پلو؟

گر کاه و یونجه است، به دنیا طعام خر

گفتم به یک وزیر، که من بنده توام

یعنی منم ز روی ارادت غلام خر

این شعر را به نام «سپهدار» گفته‌ام

تا در جهان بماند، پاینده نام خر

خرهای تیزهوش، وزیران دولتند

یا حبذا ز رتبه و شأن و مقام خر

از آن الاغ‌تر وکلایند، از این گروه

تثبیت شد به خلق جهان احتشام خر

شخص رئیس دولت ما، مظهر خر است

نبود به جز خر، آری قائم مقام خر

چون نسبت وزیر به خر، ظلم بر خر است

انصاف نیست، کاستن از احترام خر

گفتا سروش غیب، به گوش «امین ملک»

زین بیشتر، زمانه نگردد به کام خر

«سردار معتمد» خرکی هست جرت غوز

کز وی همی به ننگ شد، آلوده نام خر

امروز روز خرخری و خرسواری است

فردا زمان خرکشی و انتقام خر