گنجور

 
سید حسن غزنوی

رخ بپوش از قمر چه می خواهی

لب بیار از شکر چه می خواهی

بی دهان در سخن چه می پیچی

بی میان از کمر چه می خواهی

جانم آمد بلب چه می گوئی

عمرم آمد به سر چه می خواهی

جگر و دل غم فراق تو خورد

زین دل و زین جگر چه می خواهی

از سر هجر من که نامش گم

یک نفس درگذر چه می خواهی

هر چه خواهد ز تو حسن گوئی

این ندارم دگر چه می خواهی

دل ببر جان فدای مخدوم است

به تو ندهم اگر چه می خواهی

شاه بهرامشه که گفتمش بخت

میکشم پیش هر چه می خواهی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode