جانا تو به دیگران چه مانی
کاسایش جان یک جهانی
چون یوسف توتیای چشمی
چون عیسی کیمیای جانی
تا چند بود چو گل دو روئی
چون سوسن چیست ده زبانی
در حسن چنان که آن توان گفت
شکر ایزد را که آن چنانی
خاکی شده ام چو سایه تو
در پرده نور خود نهانی
خود را همه در میان نهادم
زیرا که تو یار بی میانی
جان تو که جان من نبیند
بی روی تو روی زندگانی
اکنون که همه به یاد دادم
در عشق تو آتش جوانی
اندیشه چه سود گر تو آنرا
بو می نهاد این زمانی؟
چون غرقه شدم ز آب دیده
هر دم چه بر آتشم نشانی
آواره مکن ز خان و مانم
گر هیچ مرید خاندانی
هر شب گویم به عشوه دل را
رنجی مکش ای دل ارتوانی
یکبارگی از وصال آن بت
نومید مشو به بدگمانی
جهدی میکن چنانکه آید
باشد که نکو شود چه دانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن جنگی مرد شایگانی
معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین
[...]
ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی
خط نو نبشته گرد عارض
منشور جمال جاودانی
بی دیده ز لطف تو بخواند
[...]
عشقست نشان بی نشانی
از خود چو برون شوی بدانی
ای غایت عیش این جهانی
ای اصل نشاط و شادمانی
گر روح بود لطیف روحی
ور جان باشد عزیز جانی
گفتی که چگونهای تو بیما
[...]
تا بشنیدم که ناتوانی
دلتنگ شدم چنانکه دانی
گفتم شخصی بدان لطیفی
افسوس بود به ناتوانی
افتاد ز هاتفی به گوشم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.