گنجور

 
سید حسن غزنوی

منم در عشق تو جسمی و جانی

کشیده پوستی بر استخوانی

نه جز گریه مرا پشت و پناهی

نه جز ناله مرا نام و نشانی

تنی مانده چه تن محنت سرائی

دلی رفته چه دل درد آشنائی

نداری باک از چون من غریبی

نیاری رحم بر چو من جوانی

سراپای جهان گشتم ندیدم

چو تو اندک وفا بسیار دانی

سبک بربایدم موری دگر بار

کنی یادم بیایی و بخوانی

زبان تلخ داری ای پسر لیک

چو گفتار حسن شیرین دهانی

در این شیرین دهان از بخت شورم

عجب نبود بدان تلخی زبانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode