ای کرده همه بدی به جایم
دریاب که شد ز جای پایم
نزد تو کجا برآید ای جان
گر من به طفیل تو برایم
انگشت نمای خلق گشتم
وز خود جلدی همی نمایم
مفزای تو در جفا که من خود
درکاهش خویش میفزایم
دل در کله تو گرچه پست است
روزی کلمات برگشایم
من نور سلاله رسولم
من بنده سایه خدایم
بهرامشه آنکه زیبد او را
گر گوید ز مه منم بجایم
جوزا کمر و زحل محلم
مه رایت و آفتاب رایم
حکمی است که تا جهان بپاید
از بهر جهانیان بپایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ور صابریی بدو نمایم
بر ناید ازو وزو برآیم
در حجلهٔ قدس بخش جایم
تا با تو به جانب تو آیم
راسخ قدمان باغ دایم
در طاعتش ایستاده قایم
جمعیّت دل، خراب، دائم
در دفتر صونک یا جرایم
از بیت قوام گشته قائم
بر لوح فلک تو را قوائم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.