گنجور

 
مجد همگر

گوژو به جز از تو در همه پارس

در دل صف کین من که آراست

این داو تو خواستی ز اول

وین دست تو برده ای و غدراست

با من دو چهار می زنی باش

تا در تو رسم که مهره یکتاست

از همت پست و قامت خرد

اسباب بزرگیت مهیاست

بر من به سلام برنخیزی

عجب تو قصیر تا بدانجاست

از رد سلام تو چه سودم

کاندر تو سلامتی نه پیداست

از قد و قیام تو چه خیزد

انگار که ... پشه برپاست

گر برخیزی نعوذبالله

با جمله نشستگان توئی راست

تقطیع قدت که منقطع باد

با ... ضعیف من به لالاست

یک وجه دگر فرازم آمد

کآن نیز لطیفه ای از اینهاست

تو فتنه عالمی و بنشین

برخاستنت که را تمناست

نقصی باشد مرا که گویند

کز آمدن تو فتنه برخاست

کآوازه راحت و سلامت

در عهد تو چون مکان عنقاست

کز بهر فساد عالمت چرخ

زایزد به دعای نیم شب خواست

اینها بگذار وای بر تو

گر مظلمه ات سلام تنهاست