به خدائی که آشنائی داد
وحی او با دل پیامبران
به رسولی که روشنائی داد
نور عقلش به چشم راهبران
کز دل پاک و سینه صافی
بازگشتم به راه رهسپران
اندرین پرده گرچه محجوب است
صورت من ز چشم بی بصران
نظر راست بین نکو بیند
کاندرین ره نیم ز کژنظران
خرده ای صوفیانه خواهم گفت
گر نگیرند خرده مختصران
گر تو شاهی و من ترا محکوم
چیست بر من تحکم دگران
به سر تو که نور چشم من است
خاک پایت که باد تاج سران
من در این پایه ام که شاید بود
کم ملایک شوند سجده گران
ملک نفس من روا داری
که برد سجده سگان و خران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از من خام قلتبان گران
خدمتی بایدش به رسم خران
هستم از استحالت دوران
چون شتر مرغ عاجز و حیران
ای دو چشم اجل به تو نگران
چند خندی زگریه دگران
لقب تو چه سود صدر اجل
چون اجل هست سوی تو نگران
اجل از تو کران نخواهد کرد
[...]
نان من بیمیانجی دگران
تو دهی رزق بخش جانوران
ای به روی تو عالمی نگران
نیست عشق تو کار بیخبران
بی نظیری چو عقل و بی همتا
ناگزیری چو جان و ناگذران
گوهری را که کس نداند قدر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.