گنجور

 
حاجب شیرازی

جم باز نظر به جام دارد

وین عیش علی الدوام دارد

کس جم نشود از آنکه جمشید

اهریمن نفس رام دارد

زد جم به سپاه شوم ضحاک

گویا، سر انتقام دارد

مال دگران و عصمت خلق

جمشید به خود حرام دارد

چون کشتن زیردست ننگ است

شمشیرش از آن نیام دارد

این کره توسن فلک را

دلدار، به کف لجام دارد

شاه همه دلبران نامی

امروز بگو، چه نام دارد

خرم بود آن خجسته صحرا

کاین آهوی خوش خرام دارد

آن ماه که زهره اش کنیز است

مریخ و زحل غلام دارد

امروز گدای ره نشین بین

در، دهر، چه احتشام دارد

هر صبح نسیم از آن گل روی

بر مغز جهان پیام دارد

زد صلح علم به عالم از آنک

قیوم سر قیام دارد

هر روی نکو، به شهر دیدم

خوبی ز رخ تو وام دارد

«حاجب » ز پی مدام منزل

در کوی مغان مدام دارد