گنجور

 
حاجب شیرازی

هر که زد بر آب و آتش حرق و غرقش باک نیست

تنبل و منبل براه عاشقی چالاک نیست

آنکه را در عاشقی از سر رود سودای وصل

سر بزیر است ار سر او نیزه و فتراک نیست

آنکه در شبهای هجران ریخت سیل خون ز چشم

زیر تیغ از دادن جان دیده اش نمناک نیست

پاکبازی در قمار دوستی مردانگی است

بدقماری در حقیقت کار مرد پاک نیست

سرو، و بید از بار آزادند با آن اعتبار

باغ را پست و بلندی به ز نخل و تاک نیست

آن بود سر، یا کدوی خشک کز سودا تهیست؟

سینه یا سنگ است آن کز تیر عشقی چاک نیست؟

چشم پر آز و دل پر آرزو را در جهان

بهره ای جز باد حسرت توشه ای جز خاک نیست

پاک مردان جهان تریاکی حسن تواند

هیچ تریاقی به عالم به از این تریاک نیست

مدرک ار حیوان به کلیات نبود عیب نیست

کم ز حیوان آدمی زادیست کش ادراک نیست

گر در افلاک است چون خورشید یا مه آیتی

کوکبی «حاجب » به کف دارد که در افلاک نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode