گنجور

 
حاجب شیرازی

قبله عالم و آدم همه جا کوی من است

روی دلها چو، به حق درنگری سوی من است

چشم خونین بگشا تا، به تو گردد روشن

که شعاع مه و مهر از رخ نیکوی من است

آهو، ار نیست به ذات تو بدانی کز عزم

قدرت شیر فلک از، رم آهوی من است

کنج عزلت بنشستم ز سخن لب بستم

لیک دانم همه جا بانگ هیاهوی من است

شد مشام همه پر رایحه مشک و عبیر

که به همراه صبا نکهتی از بوی من است

شعله آتش نمرود و بهشت شداد

نکته بسته سر از خلق من و خوی من است

سرو کشمر که بدی معجزه زردشتی

با سر افتاده به پیش قد دلجوی من است

رو، تو در آب نگر مدعیا صورت خود

که دل مرد خدا آئینه روی من است

آبرو نیست و را باب فضاحت حاشا

زآنکه این آب روان روز و شب از جوی من است

هرچه معجز ز نبی هر چه کرامت ز ولیست

همه سحریست که در خامه جادوی من است

گردن شیر فلک گر نپذیرد زنجیر

روزگاریست که در حلقه یک موی من است

معنی عروة وثقی صفت حبل متین

موی افتاده ای از حلقه گیسوی من است

طاق محراب و رواق حرم و دیر و کنشت

«حاجبا» راکع و ساجد به دو ابروی من است