گنجور

 
حاجب شیرازی

این جهان جای آرمیدن نیست

هیچ از او چاره جز رمیدن نیست

سخت دامی است مرغ دلها را

که از آن دامشان پریدن نیست

بر سرم هست سر بریدن خویش

وز تو هیچم سر بریدن نیست

سر عشق آشکار باید گفت

گرچه کس قادر شنیدن نیست

دست، درویش کن در این گلزار

زانکه این گل برای چیدن نیست

کام شیرین مرا از آن حلواست

که کسش قابل چشیدن نیست

کاهی از خرمن ریاضت ما

کوه را طاقت کشیدن نیست

برقع وهم بر جمال افکن

که بهر دیده تاب دیدن نیست

خسروی نامه ایست (حاجب) را

کش فلک قادر دریدن نیست