گنجور

 
حاجب شیرازی

از پرتو عکس رخت، افتاده بر طرف چمن

یکجا صبا یکجا خزان یکجا گل ویکجا سمن

برقع ز عارض برگشا تا عالمی شیدا کنی

جمعی ز مو برخی زرو، خلق از لب و من از دهن

چون در تبسم می روی از فرقتت گم می کند

سوسن زبان قمری فغان بلبل نوا طوطی سخن

هر گه که بر خیزی بپا بر گرد سر می گرددا

شمع از زمین مه از سما روح از تن و جان از بدن

افتاده بر طرف چمن از خرمی های رخت

آب از روش باد از طپش ریگ از گل و حالت زمن

دانم زمن رنجیده ای ای نازنین خونم بریز

این خنجر و این حنجرم این هم من و این هم کفن

از وصف آن شیرین زبان پرسید «حاجب » گفتمش

رخساره مه ابرو کمان زلفان سیه چشمان ختن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode