گنجور

 
حاجب شیرازی

ای تذرو خوش خرام ای طوطی شکرشکن

طاوس باغ بهشتی آهوی دشت ختن

با لب لعل و در دندان تو بس کاسد است

هر چه لعل اندر بدخشان هر چه در اندر عدن

طفل هنگام سخن نام تو آرد بر زبان

پیر در نزع روان اسم تو دارد در دهن

صنعت حق را نباید کم نمودن یا فزون

صورتی کی می توانی بهتر از وی ساختن

ناقص العقل است هر کس کرد ناقص صنع حق

از نواقص خویش را باید مبرا ساختن

نقش نقاش طبیعت را تصرف باطل است

صنع صانع را نباید پشت سر انداختن

پاکبازی رسم عشاق است و باید از نخست

در قمار عشق دین ومال و جان را باختن

در مقام هست مطلق نیست باید بود از آنک

نیست را نتوان ز روی عمد هست انگاشتن

«حاجبا» بودی مدرس مدرس ادریس را

بی‌سواد محض نتوان خویش را پنداشتن