گنجور

 
حاجب شیرازی

پیر مغان بر در میخانه دوش

داد بشارت که خم آمد بجوش

صبح دوم صبحک الله گفت

داد خروس سحر از دل خروش

باده کشان را، ز کرم صبحدم

داد صلامغبچه می فروش

عاشقی و مفلسی ار هست عیب

از چه پسندید بخود عیب پوش

غنچه چو بشگفت گل آرد ببار

بلبل بیدل ننشیند خموش

شد علم نصر من الله بلند

مژده فتح لک آمد بگوش

کوشش «حاجب » پی توفیق تست

تا بتوانی تو هم ای دل بکوش