گنجور

 
حاجب شیرازی

اگر خونم خورَد جانان نخواهم کرد من ترکش

دلا می‌بوس دست و تیغ و نازش را نکوتر کش

مرا ابرو کمان، صیاد زد با تیر مژگانش

به خون چون دید غلتانم چو آهو بست بر ترکش

خورد گر خون مشتاقان چو می روزی بت جانان

نه یک تن می‌دهد ترکش نه یک کس می‌کند ترکش

مرا ماهی است مهر آیین که خورشیدِ جهان‌آرا

بُوَد تاجی که از عهد قدم بوداست بر ترکش

اگر گویند عیسی گشته با خورشید هم‌زانو

تو از خورشید و از کیوان لوای خویش بر ترکش

فلک تیری است زهرآلوده کورا در نیام استی

قدر تیری است سوهان خورده کو را هست برترکش

بریزی خون «حاجب» زان سرانگشتانِ عنابی

تو دستی بر لب خشک من و بر دیدهٔ تر کش