گنجور

 
حاجب شیرازی

در دو عالم جلوه گر نور رخ یاراست و بس

جمله اشیاء تجلی گاه دلدار است و بس

سینه سیناست، عالم نور حق طالع در اوست

هر که را بینم چو موسی محو دیدار است و بس

معنی قرآن بود مکتوم اندر با، بسم

نقطه فی تحتها خال لب یار است و بس

دوش از پیر مغان پرسیدم از سر وجود

گفت ازخم پرس کو دانای اسرار است و بس

عارفان مست می دیدار و ما مست وصال

در میان جمع امشب شمع هشیار است و بس

یوسف معنی برآمد بر سر بازارها

هر کجا بینم هیاهوی خریدار است وبس

هر کسی آثار نیکوئی در این عالم نهاد

شعر شورانگیز ما فرخنده آثار است و بس

«حاجب » از مستی اناالحق می زند منصور وار

چاره دیوانه بی‌باک را دار است و بس

 
 
 
نسیمی

زلف یارم را نه تنها دلبری کار است و بس

یا به هر مویی هزاران جان گرفتار است و بس

قند می ماند به شیرینی، دهان تنگ یار

تا نپنداری که یاقوت شکربار است و بس

گفتم از سودای زلفش برحذر باشم ولی

[...]

واعظ قزوینی

یار پیغمبر همین یک کس از آن چار است و بس

در احد آنکس که یاری کرد، او یار است و بس!

قصاب کاشانی

در دلم عیشی که می‌بینم غم یار است و بس

زخم‌های ناوک مژگان دلدار است و بس

در درون کعبه و بتخانه گردیدم بسی

رو به هر جانب که کردم جلوه یار است و بس

مست عشقم پای‌بند کفر و ایمان نیستم

[...]

صغیر اصفهانی

قبله ی عشاق طاق ابروی یار است و بس

مذهب این دلدادگان را عشق دلدار است و بس

هر کسی باشد بذوقی زنده و عشاق را

آنچه دارد زنده ذوق دیدن یار است و بس

خواهی ار دیدار او را دیدهٔ خودبین به بند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه