حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۱۸ - در اصل از آن عبدالمجید تبریزی شاعر پیشکسوت حافظ

اگر ز کوی تو بویی به من رساند باد

به مژده جان و جهان را به باد خواهم داد

اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من

غباری از من خاکی به دامنت مرساد

چه در به روی من ای نور دیده در بستی

دگر جهان در شادی به روی من نگشاد

خیال روی توام دیده می‌کند پُر خون

هوای زلف توام عمر می‌دهد بر باد

نه در برابر چشمی نه غایب از نظرم

نه یاد می‌کنی از من، نه می‌روی از یاد

به جای طعنه اگر تیغ می‌زند دشمن

ز دوست دست نداریم، هر چه باداباد

ز دست عشق تو عبدالمجید جان نبرد

که جان ز محنت شیرین نمی‌برد فرهاد