گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

دل عاشق که نازکتر زجام است

چسانش طاقت سنگ ملام است

چه بگریزد زسنگ آنکش نه جام است

چه پرهیز در ننگ آنکش نه نام است

بده در جام جم خون سیاوش

که کیخسرو کنون مارا غلام است

بیا عقد زناشوئی بر آریم

که جفت بنت کرم ابن الکرام است

بچین زلف او گمشد دل ما

از این روگاه دال و گاه لام است