بربسته دست جور فلک پای اگر مرا
از چوب خشک ساخته پای دگر مرا
دارم بسی سپاس از این درد پای خویش
کازاد کرده از همه گون درد سر مرا
مانند آسمانم کز جای خویشتن
امکان پویه نیست بجای دگر مرا
نی همچو آفتاب که هر روز دور چرخ
از خاوران کشاند تا باختر مرا
منت ز چرخ سفله نخواهم کشید اگر
بندد ز کهکشان بمیان بر کمر مرا
دانم که باز گیرد اگر بالمثل، دهد
از ماه طوق سیم و زخور تاج زر مرا
گر تن ز پا فتاد، خداوند را سپاس
کز پا نیوفتاده دل هوشور مرا
پایم زدرد خسته ولی صد هزار شکر
برپاست عقل و دانش و فضل و هنر مرا
زی خوان ناکسان ننهم پای، اگر چه نیست
جز اشک چشم و لخت جگر ماحضر مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات و تقدیر گوینده است. او از درد و سختیهای زندگی شکایت دارد، اما در عین حال از این دردها نیز سپاسگزاری میکند. به رغم مشکلات و محدودیتهایی که در زندگیاش وجود دارد، او به دانش و هنر خود افتخار میکند. او نمیخواهد از سرنوشت خود ناامید شود و به زندگی ادامه میدهد، با این باور که در نهایت از زحماتش پاداش دریافت خواهد کرد. شعر به نوعی از قدرت تحمل و پایداری در برابر دشواریها سخن میگوید.
هوش مصنوعی: اگر تقدیر دلتنگی و سختی را برای من رقم زده، با وجود اینکه مانند پای چوبی بیحرکت شدهام، پای دیگری برای حرکت و رهایی درونم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من از این درد پا که باعث شده است از تمامی مشکلات و رنجهایم کم کند، بسیار سپاسگزارم.
هوش مصنوعی: من مانند آسمان هستم که از مکان خود نمیتوانم جایی بروم و هیچجا دیگری برایم ممکن نیست.
هوش مصنوعی: به جوش و خروش نی مانند آفتاب نیست که هر روز از شرق به سمت غرب حرکت کند و من را با خود ببرد.
هوش مصنوعی: اگر ستارهها و تقدیر از آسمان به من فشار بیاورند، من هرگز زیر بار منت و تأثیر آنها نخواهم رفت.
هوش مصنوعی: میدانم که اگر دوباره برگردم، مرا با هدیههایی چون گردنبند نقره از ماه و تاجی زرین از خورشید خواهند آراست.
هوش مصنوعی: اگر بدن من زمین بیفتد، باید خدا را شکر کرد که قلب و روح من سالم و هوشیار باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: با اینکه پایم به خاطر درد خسته است، اما به خاطر عقل، دانش، فضل و هنری که دارم، شکرگزاری میکنم.
هوش مصنوعی: من در برابر دستاوردها و به دست آوردنها از افراد نیکوکار و شایسته باید تلاش کنم، حتی اگر تنها چیزی که برای ارائه دارم، اشک چشم و زخمهای درونم باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا
در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی برآید از انده به سر مرا
گویم: چرا نشانهٔ تیر زمانه کرد
[...]
ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا
وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا
از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک
در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا
گر بیتو خواب و خورد نباشد مرا رواست
[...]
دیوانه کرد زلف تو در یک نظر مرا
فریاد ازان دو سلسله مشک تر مرا
سنگین دل تو سخت تر از سنگ مرمر است
کوه غم است بر دل ازان سنگ، مر مرا
دی غمزه تو کرد اشارت به سوی لب
[...]
ای سوخته ز آتش عشقت جگر مرا
وی برده درد عشق تو از خود بدر مرا
عشق تو چون قضای ازل خواهدم بکشت
معلوم شد ز عالم غیب این قدر مرا
عمرم گذشت و از تو خبر هم نیافتم
[...]
آن چشم نرگس به سر آن پسر مرا
چون لاله ساخت غرقه به خون جگر مرا
نیک و بدی چو هست به تقدیر چون کنم
زاهد رسید هم زقضا این قدر مرا
دردی است در دلم که مداوا لبان اوست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.