گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

ملک تسلیم و رضا دولت درویشان است

کسوت فقر و فنا خلعت درویشان است

قسمت پادشهان سیم و زر و تاج و کمر

رنج و اندوه و بلا، قسمت درویشان است

نوبت پادشهان دبدبه کوس و دهل

بانگ مرغان سحر نوبت درویشان است

صبر ایوب و بلاها که بیعقوب رسید

داستانی زغم و محنت درویشان است

خرقه سبز مرقع که بدین زیب و ضیا است

بر سرو دوش فلک، کسوت درویشان است

جیب گردون که پر از رشته یاقوت و گهر

اجر و مزدی است که در خدمت درویشان است

کنج عزلت که نیابند بدو هرگز راه

پادشاهان جهان، خلوت درویشان است

چون به بندند از این دار فنا بار رحیل

وقت آسودگی و راحت درویشان است

گر نسب پادشهان راست ز جمشید و قباد

قل هو الله احد نسبت درویشان است

حرم و دیر که در کیش مسلمان و کشیش

شد چنین محترم، از حرمت درویشان است

مسند باد صبا بندگی دیو و پری

مختصر قصه ای از حشمت درویشان است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode