گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

یک امشبی که تو آسوده در کنار منی

چه میشود که رخ از من بدیگری نکنی

فدای جان تو بادا روان جان و تنم

که راحت دل و آرام جان، روان تنی

چه میشود که شبی با دو صد تکبر و ناز

بهمدمی من دلفکار صبح کنی

من ایستاده بپا بنده وار سر در پیش

تو شاهوار بتخت جلال تکیه زنی

شکر فروش دکان گو ببند و طوطی لب

بحضرت تو که شیرین لب و شکر دهنی

ز عشق روی تو گل پیرهن درید و هنوز

تو همچو غنچه نهان در درون پیرهنی

دلاوران سپه قلب دشمنان شکنند

ترا چه شد که دل دوستان همی شکنی

 
sunny dark_mode