گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

ندارم توشه ای از بهر این ره

بجز یکقطره اشک و یکنفس آه

بهای قطره اشکی چه باشد

که دریاهای خون بینم در این راه

زره وامانده ای درمانده خوش گفت

که ره دور است و گام عمر کوتاه

اگر یکدم بغیر از راه حق رفت

از آن یکدم هزار استغفرالله

چو دوری از در دل چند گوئی

که نزدیک است دل را ره بدرگاه