گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

آن مست ببین بی خبر از خویش فتاده

خشت سر خم زیر سر خویش نهاده

سر بر در میخانه و لب بر لب مینا

پا بر سر عقل خرد اندیش نهاده

سلطان جهان است که از روی محبت

سر بر قدم حضرت درویش نهاده

تشویش کجا در دل او راه نماید

او پای بفرق سر تشویش نهاده

زین شربت شیرین بمیالای دهانرا

زیرا که در این نوش، دو صد نیش نهاده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode