گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

چشم تو امشب شده مست از شراب

چشم من از حالت چشمت خراب

یافته مشکوی من از مشک بوی

تافته از روزن من آفتاب

هیچ نگنجد بخیالم که تو

در برم آئی بچنین شب بخواب

بسکه لذیذ است سخن گفتنت

هیچ ندانم ز سئوالت جواب

بسکه شکر خنده و شیرین لبی

هیچ نفهمم ز خطابت عتاب

از لب چون لعل بجای سخن

قند و شکر آوری و شهد ناب

شب که نه با لعل توام روز شد

شایدم ار عمر نگردد حساب

یکنفس آخر بنشین در برم

جان من اینقدر چه داری شتاب

یکنفس امشب چه شود گر حبیب

از لب لعل تو شود کامیاب