گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

برخیز و در قدح فکن آن جوهر مذاب

کش بوی مشک ناب بود رنگ زرناب

زان می که چون بدرکشی از قعر خم قار

گوئی که کرده سر زدل شب برآفتاب

هان ای حریف تا نکنی آب در بمی

کاتش خموش گردد چون برزنیش آب

هر تیغ را فزاید از آب تاب و رنگ

این تیغ را بکاهد از آب رنگ و تاب

پیوند آب و باده چه جوئی که همسری

با زاده عنب نکند زاده سحاب

جز باده در سبوی سفالین ندیده ایم

کشتیئی از سفال کند هیچکس برآب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode