گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

ایدو زلفت سپاه بی ترتیب

وی دو مژگانت فوج بی سر تیب

بکش و جور کن که گفته عرب

در مثل ضربه الحبیب زبیب

نوبهار رخ تو را مرساد

هرگز از آفت خزان آسیب

خضر را چشمه حیات و مرا

لب لعلت خدای کرده نصیب

لبی و صد هزار سحر و فسون

چشمی و صد هزار مکر و فریب

آمد آن تیره شب بشکل مریب

هیکل معجب و مثال غریب

ساتر عیب و قائد احباب

مایه عیش و موجب تحبیب

می ده ایچهره تو غیرت ماه

که ستاره نهاد رو بنشیب

می روشن به تیره شب نیکوست

که بود تیره شب بهار اریب

روز روشن بباده روشن

نکشد رای هوشمند ادیب

با می ناب کن خضاب انگشت

چون فلک بر کشید کف خضیب