گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

من خرابم شش جهت آباد باشد یا خراب

آرد گشتم من بگردد یا نگردد آسیاب

خواهم ایچشم جهان بین از تو یک دریا سرشک

تا بشویم هر چه خواندم از همه علم و کتاب

بوالعجب خوابی که میدانم بخوابستم ولی

ره به بیداری نیارم بردن از این طرفه خواب

چون نپردازم حساب خویشتن با خویشتن

من که می بینم بچشم خویشتن یوم الحساب

داوری دارم بسی با خویش ای داود وقت

داوری کن چون ترا داده است حق فصل الخطاب

خویش را از خویش بشکن تا شوی ای قطره بحر

از تهی مغزی چرائی باد در سر چون حباب