شب آمد جام می را مرحبا کن
سر اندیشه را از تن جدا کن
بیار آی از می دوشینه محفل
حریفان قدح کش را صلا کن
چه سود از سبحه و سجاده زاهد
اگر مردی بیا دردی دوا کن
چه خوردی دوش و در بزم که خفتی؟
اگر اهل دلی با ما صفا کن
نهادی راز ما در بزم رندان
خطا کردی دل ما را رضا کن
بلطفی گر لبت کام دل ما
نبخشاید، بدشنامی روا کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به عمری آخرم روزی وفا کن
به بوسی حاجتم روزی روا کن
جفا کن با من آری تا توانی
تو همچون روزگار آری جفا کن
به رنجم از تو رنجم را شفا باش
[...]
دماغ دردمندم را دوا کن
دواش از خاک پای مصطفی کن
امید جمله میدانی وفا کن
به لطفت جمله را حاجت روا کن
اگر خواهی مرا می در هوا کن
وگر سیری ز من رفتم رها کن
نیم قانع به یک جام و به صد جام
دوساله پیش تو دارم قضا کن
بده می گر ننوشم بر سرم ریز
[...]
منم بیخواب و آرام و تو ساکن
همی نالم ز هجرانت ولیکن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.