نیمه هشیاریم و یک نیم دگر مستانهایم
لطفی ای ساقی که ما محتاج یک پیمانهایم
بیم رسوایی مده ای شیخ ما را بعد از این
سالها شد ما به رندی در جهان افسانهایم
عقل اگر با ما بود از عهد دیرین آشنا
بگذر از ما گو که نیز از خویشتن بیگانهایم
هر کجا زلف بتی، در تار او بند و شکن
هر کجا شمع رخی، بر گرد او پروانهایم
لب به لعل گلرخان بنهاده همچون ساغریم
چنگ در زلف بتان افکنده همچون شانهایم
شیخ بیدین را بگو تکفیر ما نبود سزا
کفر و ایمان در خور عقل است و ما دیوانهایم
سیلِ اَندُه را بگو آبادیِ ما را مده
بیم ویرانی، که از روز ازل ویرانهایم