گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

هر روز بدیدار تو آیم ز در دل

بینم برخ خوب تو نیک از نظر دل

تو در دل و دل در خم زلف تو نهان است

من گام زنان روز و شبان بر اثر دل

گاه از دل شوریده بپرسم خبر تو

گاه از خم زلف تو بجویم خبر دل

بر دیده دری بازکن ای دادرس جان

از دل خبری بازده ای همسفر دل

تا زنده کنی بازش از آن لعل روانبخش

ما دوش بریدیم بپای تو سر دل