گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

رفت از عمرم ای پسر چل سال

نیمه ای خواب و نیمه ای بخیال

از صبا و شباب بگذشتم

تا رسیدم کنون بسن کمال

آفتابم به نیمه روز رسید

که بود نیمه روز وقت زوال

رنج بردم بگرد کردن علم

نز پی گنج و گرد کردن مال

شکرلله که داد بی منت

حق بقدر کفاف مال و منال

نکشیدم بهیچ روی ز خلق

منت احتیاج و ذل سئوال

در پی گرد کردن روزی

سعی کردم و لیک با اجمال

دانم از عمر چند سال برفت

می ندانم که چند ماندم سال

چون جوانی بشد رسد پیری

همچنان کز پی رضاع، فصال

چونکه پیری رسد رود تن را

چستی و در رسد کلال و ملال

شد مرا وقت کوشش و بالش

وقت تواست ای پسر بکوش و ببال

هر چه خواهی ز هیچکس بمخواه

جز خداوند قادر متعال

که مرا داد رایگان همه چیز

عزت و جاه و دانش و اقبال